7 RING - 𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕

𝐏𝐚𝐫𝐭 23

قبل شروع فیک ووت و کامنت یادتون نره 👀❤️

چند ساعتی از به هوش اومدن تهیونگ میگذشت..جونگکوک عصبی پشت در اتاقش رژه میرفت

اینکه اولین کسی که تهیونگ بعد از بیدار شدنش خواسته بود ببینه کیم مین سوک بود و نه اون..براش سنگین بود...

فرومون های غلیظش کل راهرو رو گرفته بود و گرگش بی تابی میکرد..واقعیت رو از مادرش شنیده بود ولی حتی ملکه هم نتونسته بود از اون اتاق دورش کنه

نگران بود پدربزرگ تازه از راه رسیده تهیونگ بخواد ازش دورش کنه...

عصبی از اضطرابی که برای اولین بار حسش میکرد،دستش رو توی موهاش فرو برد و کشیدشون،با نوک کفشش روی دیوار کنارش ضرب گرفت

با باز شدن در،سرش رو بلند کرد و به ظاهر بهم ریخته و چشمهای سرخ مردی که براش احترام زیادی قائل بود خیره شد...

با خم کردن سرش به نشانه احترام،عقب کشید و راه رو برای رفتن مرد باز کرد

آلفای میانسال سری برای جونگکوک تکون داد و قدمی ازش فاصله گرفت ولی با یادآوری چیزی مکث کرد

_شنیدم دنبال چوی هیونگ شیل میگردی

قدم های جونگکوک که به سمت اتاق میرفت متوقف شد،به سمت مرد برگشت:شما از کجا میدونید؟

بی توجه به سوال آلفایی که حالا معشوقه نوه اش بود،نیم نگاهی به در اتاق تهیونگ انداخت و با صدای آرومی جواب داد:دنبالش نگرد..نمیتونی پیداش کنی...تاوانی که باید میداد رو داده

جونگکوک نپرسید مرد مقابلش هیونگ شیل رو از کجا میشناسه،نپرسید چطور پیداش کرده یا از کجا میدونه باید چه تاوانی بابت چه کاری بده...

تنها لبخندی از روی قدردانی به مردی که با قدم های آهسته ازش فاصله میگرفت زد

اگر اون مرد میگفت تاوان داده..پس قطعا به مجازاتی که لیاقتش رو داشت رسیده بود...

به آهستگی در اتاق رو باز کرد و وارد شد...تهیونگ رو دید که روی تخت نشسته،بازوهاش رو دور زانوهاش حلقه کرده و صورتش رو بینشون پنهان کرده بود

جلو رفت و صداش کرد:تهیونگ...
تهیونگ سرش رو بلند کرد و جونگکوک با دیدن صورت خیس و هاله سرخ دور چشمش احساس کرد کسی قلبش رو توی مشتش گرفته

هق آرومی زد و دستش رو به سمت شاهزاده دراز کرد: آلفا...

جونگکوک میدونست تنها زمان هایی که تهیونگ بهش نیاز داره اینطوری صداش میکنه...

با قدم بلندی به تخت نزدیک شد و با گرفتن دست تهیونگ به سمت خودش کشیدش

تن لرزون پسرک رو به آغوش کشید و به هق هق آرومش گوش کرد..لبش زیر دندونش اسیر شد و پلکهاش رو محکم بهم فشرد...