سلام بچه ها چطورین؟
لازم دونستم بیام یه سری توضیحاتی رو راجع به داستان بهتون بدم...راستش ایده اولیه داستان من که اومد توی ذهنم این بود که صرفا ماجرا رو توی کلیسا بین لویی و هری نگه دارم و عشقی که قراره بینشون شکل بگیره،ولی خب بعد که شروع به نوشتن کردم احساس کردم یکم ممکنه برای خواننده حوصله سر بر بشه برای همین تصمیم گرفتم از بک گراند مافیایی هری توی داستان استفاده کنم و خط داستانیشو کامل توی ذهنم چیدم و کلی برای اون پارتش به خصوص بهش زیامش برنامه دارم.
من تا جایی که بتونم دوست دارم چیزی که بین هری و لویی شکل می گیره رو عمیق نشون بدم و مرتب احساسات و چیزایی که توی ذهن هرکدوم از کرکترای داستان می گذره رو توصیف کنم، صرفا برای اینکه بهتر اون حسه منتقل بشه.
و درباره هپی یا سداند بودن داستان نمی خوام هیچ اسپویلی براتون بکنم،اما من خودم همیشه داستان های سد اندو بیشتر دوست دارم،انگار یه تاثیر عمیق تری توی قلب ادم می زاره،اما راجع به این بوک زیاد نگران نباشید،کلا قراره یک رولرکوستر احساساتی باشه ولی درنهایت پایان راضی کننده ای خواهد داشت😂
همین دیگه...مرسی که می خونین💖
اگه جایی از داستان به نظرتون ایرادی داره یا می تونه بهتر باشه یا درکل سوالی انتقادی پیشنهادی دارین بنده با آغوش باز پذیرا هستم😂
و اینکه خیلی به من کمک بزرگی می کنید اگه با ووت و کامنت و شر کردناتون از بوک حمایت کنید
دوستون دارم
-دن💖
YOU ARE READING
Daylight [L.S][Z.M]
Fanfictionهمزمان هم عاشقشم و هم ازش متنفرم گناهانمون رو از نور روز پنهان می کنیم... "دنیا می تونه توی یه چشم به هم زدن تورو تبدیل به چیزی کنه که هیچ وقت فکرشم نمی کردی..." "ولی شاید اون چیز همیشه هم بد نباشه."