3rd person POVنایل درست نمی دونست چند دقیقه از تموم شدن جمله آخرش گذشته...
دو دقیقه؟ ده دقیقه؟ بیست دقیقه؟حقیقت این بود که گوش کردن به نفس های آروم و سنگین هری ای که پشتش بهش بود به قدری وحشت زده ش می کرد که حساب زمان از دست در می رفت و فقط خدا رو شکر می کرد که نمی تونه چشمای ترسناک هری رو ببینه...
اما متاسفانه خوشحالیش خیلی دووم نیورد و وقتی به خودش اومد که لیوان ویسکی دست هری محکم به دیوار پشت سرش برخورد کرد و با حا خالی دادن سریعش نهایتا دوباره با چشمای به خون نشسته هری مواجه شد...و یادش افتاد که زین این عادت زشتو از کی یاد گرفته.
می خواست به هری بگه آروم باشه...بگه خونسردی خودشو حفظ کنه و این برای سلامتی آل لردی به فاک رفته ش اصلا خوب نیست،ولی خب خوب می دونست قرار نیست اندازه شت به هیچ کدوم از این ها اهمیت بده؛پس فقط همون جایی که بود ایستاد و منتظر موند تا هری کسی باشه که سکوت مرگبار اتاق رو میشکونه.
"کی؟"
با شنیدن صدای ضعیف هری نگاه لرزونشو از روی زمین برداشت و دوباربه چشمای خونی هری دوخت."کی این اتفاق افتاد؟"این بار با صدای بلندتری پرسید که درد و خشم توش لرزه خفیفی به تن نایل می نداخت و همه انرژی و جرعتش رو برای پیدا کردن جواب مصرف کرد.
"ظاهرا حدود یک سال بعد از دستگیریت...ولی قسم می خورم ما مدت زیادی نیست که فهمیدیم."
با شنیدن جواب نایل چشمای لرزون هری یک بار دیگه بسته شدن و قطره اشکی ناخودآگاه از گوشه پلکش پایین ریخت که از چشم نایل دور نموند.
توی اون لحظه هری نمی دونست چه حسی داره...تا مرز انفجار عصبانی بود اما نمی تونست داد بزنه...دوست داشت روی زانوهاش بیفته و تا جایی که شونه هاش به لرزه دربیان گریه کنه ولی به جاش تنها قطره اشک سرکش روی گونه هاش رو با خشونت کنار زد و دوباره سمت نایل رفت.
"چرا بهم خبرشو نرسوندین؟؟چطور همچین چیزی از من مخفی موند؟" با تمام قدرتی که حالا خیلی هم زیاد نبود یقه نایل رو توی دستاش گرفت،انگار که این اتفاق تقصیر اونه درحالی که می دونست مثل همیشه داره آدم اشتباهی رو به خاطر درداش سرزنش می کنه.
"چون می دونستیم به این روز میفتی...زین می خواست خودش کسی باشه که شخصا بهت میگه." با تلاش مذبوهانه ای برای حفظ خونسردیش جمله شو ادا کرد و کاملا واضح بود که ترس توی صداش به خاطر گرفته شدن یقه ش توسط هری نیست بلکه به خاطر نگرانیش از شرایط وخیم جسمانی ایه که حالا این خبرم بدترش کرده.
هری بعد از چندثانیه با محکم ول کردن یقه نایل دوباره به سمت بطری ویسکیش رفت و حالا که لیوانی وجود نداشت مستقیما به سمت دهنش بردش و جرعه بزرگی ازشو نوشید طوری که باعث شد سرفه شدیدی از حس سوزش توی گلوش بکنه و قطره های مایع قهوه ای رنگ از کناره های دهنش به بیرون بریزن.
ESTÁS LEYENDO
Daylight [L.S][Z.M]
Fanficهمزمان هم عاشقشم و هم ازش متنفرم گناهانمون رو از نور روز پنهان می کنیم... "دنیا می تونه توی یه چشم به هم زدن تورو تبدیل به چیزی کنه که هیچ وقت فکرشم نمی کردی..." "ولی شاید اون چیز همیشه هم بد نباشه."