_به به آقای سئو هم سر رسید! پس من دیگه میرم!
مدیر کیم رو به هیونجین گفت و ثانیه ی بعد غیبش زده بود. البته که قبلش یادش نرفت به آقای سئو بگه که باید چیکار کنه. اون هوف کلافه ای که درد باسن هیونجین کشید، جوری هیونجین رو آتیش زد که میخواست بلند بشه و سه تا چک آبدار توی صورتش بخوابونه. اونطوری شاید دلش خنک میشد_پس دیگه سفارش نکنم آقای سئو. قشنگ همه ی کارها رو یادش میدی و بهش میگی چه خبره. هوای دانش آموزت رو داشته باش
مدیر کیم دستی روی شونه ی چانگبین زد و بعد بیرون رفت. صدای بسته شدن در دفتر توی سکوت بینشون پیچید. هیونجین دقیقا نمیدونست باید چه واکنشی نشون بده. چون کارش گیر معلم قدیمیش بود بیخیال پاچه گرفتن بشه یا بیخیال فهمیدن و یادگرفتن سیستم نمره دهی بشه و فاتحه ی کارش خونده بشه؟آقای سئو کلاسور توی دستش رو روی یکی از میزها گذاشت و عینکش رو از روی چشم هاش برداشت و کنار کلاسور گذاشت. دستی به چشم هاش کشید. امروز از اون روزهای خسته کننده و پدر دربیار بود و حالا علاوه بر پنج ساعت سر و کله زدن با یه مشت دانش آموز زبون نفهم، باید با زبون نفهم ترین و کله خر ترین دانش آموزی که توی عمرش دیده بود هم کنار می اومد
_بیا اینجا هوانگ!
آقای سئو کامپیوترش رو روشن کرد و صندلیش رو از پشت میز بیرون کشید و با دست به صندلی اشاره کرد. این جمله" بیا اینجا هوانگ" توی گوش هیونجین زنگ خورد و خاطراتی رو تداعی کرد که واقعا دلش نمیخواست به یادشون بیاره. این لحن و این جمله درست همونی بود که پنج سال پیش، هر وقت که آتیش میسوزوند، از دهن معلمش میشنید.جلو رفت و روی صندلی نشست. خود آقای سئو هم بالا سرش ایستاد و کمی به جلو خم شد تا دستش به موس برسه. به جز اون دفعه ای که هیونجین اونقدر به معلمش نزدیک شده بود تا بتونه بادکنک پر از جوهر رو روی لباسش خالی کنه، این دفعه تقریبا اولین باری بود که انقدر بهش نزدیک میشد.
آقای سئو بوی تمیزی میداد و یه بوی آشنا که هیونجین نمیتونست تشخیص بده چیه. شرط می بست بوی تافتیه که هر روز صبح روی سرش خالی میکنه تا موهاش اون شکلی بایستن. اون موها رو احتمالا با گریس و چسب یک دو سه به هم میچسبوند تا خراب نشن وگرنه که معنی نداشت اونقدر بی نقص و صاف بایستن. هیونجین از روی تجربه ی قبلی ای که داشت میگفت، ولی حتی اگه یه سطل پر از آب و کف روی سر آقای سئو خالی میکردین هم امکان نداشت نظم رو مخ چتری هاش به هم بریزن
_ببین هوانگ!...
قبل از اینکه بتونه بقیه ی حرفش رو ادامه بده، دانش آموز دوست داشتنی قدیمیش وسط صحبتش پرید
_میشه انقدر هوانگ هوانگ نکنین؟ مثلا خیر سرم اینجا معلمم و هنوز دارین همونجوری که دانش آموز بودم باهام صحبت میکنین!
_خب فامیلیت هوانگه دیگه! چطوری باید صدات کنم؟هیونجین چند ثانیه به چهره ی خنثی مرد رو به روش نگاه کرد. کاش میتونست بلند بشه و گردن معلمش رو بین بازوهاش خرد کنه اما حیف که کارش گیر بود. حالا که یه نیم نگاهی به سایت نمره دهی انداخته بود این رو فهمیده بود. مطمئن بود که خودش عمرا نمی تونه سر در بیاره که چی به چیه

BẠN ĐANG ĐỌC
Mr.Teacher [ChangJin/KookV]
Fanfiction[آقای معلم] [هرکسی رنگین کمون خودش رو میبینه🌈] ____ هیونجین توی مدرسه بچهی شر و شیطونی بود. تمام سالهای مدرسه رو آتیش سوزونده بود و بلا سر معلمهاش آورده بود. خصوصاً توی سال آخر و به آقای سئو، معلم فیزیک بیچارهاش، که سال اول تدریسش بود. حال...