پنج سال پیش*
هنوز یک دقیقه هم نشده بود که زنگ خورده بود و نصف کلاس تخلیه شده بود. چانگبین هم داشت وسایلش رو جمع میکرد که از گوشه ی چشم نگاهش به هوانگ هیونجین خورد که تازه داشت وارد کلاس میشد. سرش رو بلند کرد تا یه درس درست حسابی در مورد شرکت نکردن توی کلاس ها بهش بده که با صورت له و لورده و لب پاره و لباس های خاکیش مواجه شد
پسر بدون توجه به چانگبین میخواست سر جاش بشینه که معلم صداش زد
_هوانگ!هیونجین سرجاش ایستاد. نه اعصاب و نه حوصله و نه انرژی این رو داشت که با پسر بزرگتر دهن به دهن بذاره و نه علاقه اش رو. پس فقط ایستاد تا معلمش یه پنچ دقیقه در مورد اهمیت حضور توی کلاس زر...حرف بزنه و بعد ولش کنه. به جاش وقتی هیچی نگفت، مچ دستش گرفتار انگشت های چانگبین شد و مجبور شد برگرده و به معلم نگاه کنه
_کی این بلا رو سرت آورده؟
این اولین چیزی بود که پسر بزرگتر پرسید. نه در مورد دیر کردن هیونجین سوالی کرد و نه شروع کرد به نصحیت کردن و پند و اندرز دادن. فقط با چشم های نگران که از پشت عینکش میدرخشیدن ازش پرسید کی این بلا رو سرش آورده و هیونجین فقط یه کم، یه کوچولو، از گاردش پایین اومد_زمین خوردم
_خر خودتی و...
چانگبین چشم هاش رو بست و نفس عمیقی کشید
_درست تعریف میکنی چی شده یا به زور بفهمم؟
هیونجین ترجیح میداد خودش مثل بچه ی آدم تعریف کنه. هر کس دیگه ای این حرف رو میزد هیونجین بهش میخندید و مسخره اش میکرد و مطمئن بود نمیتونه چیزی بفهمه، اما وقتی چانگبین همچین چیزی میگفت یعنی واقعا میتونست ازش سر در بیاره و هیونجین واقعا نمی فهمید چطور.با دست آزادش پشت موهاش کشید و چشم هاش رو از پسر بزرگتر دزدید
_هیچی...یه دعوای کوچیک بود
مچ دستش که هنوز بین انگشت های چانگبین بود کمی فشرده شد و بعد پسر بزرگتر دستش رو رها کرد. به جاش انگشت هاش روی چونه ی پسر کوچک تر نشستن و مجبورش کردن سرش رو بالا بیاره_یه دعوای کوچیک که باعث شده این شکلی پاره و پوره بشی؟
هیونجین جوابی نداد. جوابی نداشت که بده. پسر بزرگتر نچی زیر لب گفت و بعد دستش دوباره بین انگشت های چانگبین گیر افتاد. چند دقیقه ی بعد توی اتاق بهداشت مدرسه نشسته بودن و معلمش با کیت کمک های اولیه توی دستش، رو به روش بود
_من نمیدونم هر بار با کی دعوا میکنی که انقدر مثل خر زخمی میمونی!
چانگبین غر غر کرد و کمی از پماد رو روی گوش پاک کن مالید و خودش رو روی صندلی جلو کشید تا به صورت پسر کوچک تر دسترسی داشته باشه. گوشه ی لب هیونجین کامل پاره شده بود و خون کنارش لخته شده بود. گونه ی راستش از روی استخون گونه تا نزدیک گوشش کبود شده بود. روی گردنش یه چیزی مثل...جای دست؟ مشخص بود و رنگش با رنگ پوست پسر فرق میکرد_نگاش کن چه بلایی سر خودش آورده!
_فضولی زیاد و غرغر کردن هم خوب نیست آقای سئو! خودتون میدونین این کارهاتون میتونه باعث چی بشه!
هیونجین با تخسی به چشم های چانگبین زل زد و گفت. در جواب، یه ضربه روی پیشونیش از سمت پسر بزرگتر دریافت کرد و با هیسی که کشید دست هاش رو روی جای ضربه گذاشت و صورتش رو جمع کرد
YOU ARE READING
Mr.Teacher [ChangJin/KookV]
Fanfiction[آقای معلم] [هرکسی رنگین کمون خودش رو میبینه🌈] ____ هیونجین توی مدرسه بچهی شر و شیطونی بود. تمام سالهای مدرسه رو آتیش سوزونده بود و بلا سر معلمهاش آورده بود. خصوصاً توی سال آخر و به آقای سئو، معلم فیزیک بیچارهاش، که سال اول تدریسش بود. حال...