زردِ رنگین کمون²

40 10 0
                                    

پنج سال پیش*

_هیونجین؟!
چانگبین با تعجب به پسر کوچکتر که گونه هاش سرخ شده بود و چشم هاش نیمه باز بودن نگاه کرد. یونیفورم مدرسه هنوز توی تنش بود و توی دستش چیزی بود که هیچ وقت یه بچه ی مدرسه ای نباید دست میگرفت، یه بطری سوجو

وقتی ساعت یک نصف شب گوشی چانگبین زنگ خورده بود و وقتی هم که جواب داده بود صدای کشدار پسر کوچکتر رو شنیده بود که ازش میخواست بیاد دنبالش، فکر میکرد این هم یه مسخره بازی جدیده. نود و نه درصد احتمال میداد که  هیونجین دوباره ایستگاهش رو گرفته بود و وقتی که چانگبین به آدرس گفته شده میرسید هیچ خبری از پسر کوچکتر نبود اما به هرحال وجدانش اجازه نمیداد روی یک درصد باقی مونده ریسک کنه

پس با فکر اینکه میتونه شبانه یه پیاده روی کوچیک بکنه پلیورش رو پوشیده بود و از خونه بیرون زده بود. حتی فکرش رو هم نمیکرد که وقتی به آدرس گفته شده میرسه با هیونجین، هیونجین مست، مواجه بشه. سریع بطری رو از دست پسر کوچکتر گرفت و به یه سری پسر و دختر دیگه که همه با یونیفورم مست شده یه گوشه افتاده بودن نگاه کرد

_این چه بلاییه سر خودت آوردی؟
_عه! چانگبین اومد
پسر کوچکتر با لبخند گفت و براش دست تکون داد
_فکر کردم نمیای...فکر کردم...دیگه همه من رو تنها گذاشتن
هیونجین با بغض گفت و به چشم های چانگبین نگاه کرد. چشم های پسر کوچکتر پر از اشک شده بودن و رگه های قرمز توشون خبر از یه مستی خیلی خیلی زیاد میدادن

قبل از اینکه چانگبین بتونه کاری بکنه، قبل از اینکه فکر کنه و یه چیزی مبنی بر اینکه هیچ وقت قرار نیست هیونجین رو ترک کنه سرهم کنه و به پسر کوچکتر تحویل بده، هیونجین زد زیر خنده. اونقدر بلند خندید که چانگبین تکون خورد و یکی از بچه هایی که بیهوش شده بود پا شد و سریع سر جاش نشست

_وای باور کردی! پشمام! باید برم بازیگر بشم!
چانگبین به انگشت پسر کوچکتر که به سمتش اشاره میکرد نگاه کرد و آه کشید. آروم جلو رفت و انگشت هیونجین رو توی دستش گرفت و یه کم فشار داد و باعث شد حواس پسر کوچکتر یه کم جمع بشه

_برای چی مست کردی؟ نمیدونی زیر سن قانونی هستی؟ تو هنوز مدرسه میری هیونجین!
_برای من ادای باباها رو درنیار!
چانگبین فقط میتونست آه بکشه. نمیدونست باید با یه هیونجین مست و تخس چطور رفتار کنه. توی حالت عادی و نرمال هم نمیتونست حریف پسر کوچکتر بشه چه برسه به وقتی که مست بود

_میخوای زنگ بزنم پدرت بیاد دنبالت؟ اصلا چرا به من زنگ زدی؟
_نه نه نه! به بابام نمیگی ها! چانگبین بفهمم بابام چیزی فهمیده زندگی نمیذارم برات!
_اولا که چانگبین و زهرمار. معلمتم خیر سرت
_به بابام چیزی نمیگی چانگبین
_باشه باشه. به پدرت چیزی نمیگم

_آفرین!
دست هیونجین داشت به سمت بطری سبز رنگ میرفت که چانگبین گرفتش و از جا بلندش کرد
_پاشو بریم خونه. پاشو ببرمت برسونمت که هرچی سریع تر بخوابی. هرچند که بعید میدونم فردا از شدت سردرد بتونی بیای مدرسه
_باشه. منو ببر خونمون
پسر کوچکتر گفت و دست هاش رو باز کرد و خودش رو تقریبا توی بغل چانگبین پرت کرد. به خاطر شدت حرکتش پسر بزرگتر مجبور شد چند قدمی تلو تلو بخوره و برای اینکه هیونجین نیوفته دست هاش رو دور کمرش حلقه کنه

Mr.Teacher [ChangJin/KookV]Where stories live. Discover now