بنفشِ رنگین کمون¹

34 8 0
                                    

هیونجین واقعا توقع نداشت بوسه های پسر بزرگتر انقدر خوب باشن. همونطور که قبلا اطلاعات جمع کرده بود سئو چانگبین هیچ وقت دوست پسر یا دوست دختر یا اصلا پارتنری نداشت و همیشه ی خدا تنها بود پس کی وقت کرده بود یاد بگیره انقدر خوب ببوسه؟

بدون اختیار خودش دهنش رو باز کرد و گذاشت زبون پسر بزرگتر روی زبون خودش سر بخوره. بدنش رو به بدن چانگبین نزدیک کرد و چنگش رو از روی یعقه‌اش برداشت و به جاش دست هاش رو دور گردن چانگبین حلقه کرد

انگشت های پسر بزرگتر خیلی سریع راه خودشون رو به زیر لباس هیونجین پیدا کردن و به پهلوهای لختش چنگ زدن. شبیه دو نفری که سالیان سال از هم دور بوده ان و توی یه رابطه ی لانگ دیستنس بوده ان و تازه به هم رسیده ان، هم رو می‌بوسیدن و هیچ کدوم هم به روی خودشون نمیاوردن که این یه جورایی بوسه ی اولشون حساب میشه

هیونجین لب هاش رو روی لب بالایی پسر بزرگتر گذاشت و مکیدش و یکی از پاهاش رو بلند کرد و دور کمر چانگبین پیچید. چانگبین خیلی سریع منظورش رو گرفت و بعد از انداختن دست هاش زیر رون های پسر کوچکتر، از روی زمین بلندش کرد

در حالت عادی هم هیونجین ازش بلند بود و اینجا، وقتی این شکلی توی بغل چانگبین بود، لب هاش یه سر و گردن بالاتر از لب های آقای معلم قرار می‌گرفتن پس چانگبین نمی‌تونست اون ها رو ببوسه. فقط به منظره ی نفس گیر رو به روش خیره شد و چند ثانیه ای رو به منظم کردن نفس هاش گذروند

هیونجین زانوهاش رو به هم نزدیک کرد و این جوری پهلوهای پسر بزرگتر رو فشرد و باعث شد حواسش جمع بشه. دستش رو روی گونه های چانگبین کشید و لبخندی به نگاه جدی و مهربون پسر بزرگتر زد

_میگم چانگبین جون
_تو قرار نیست دست از سر این چانگبین جون برداری و من رو چیز دیگه ای صدا کنی؟
هیونجین ادای فکر کردن درآورد
_چی صدات کنم؟ چانگبینی؟ بینی؟ آقای سئو؟ خدایی توقع نداشته باش مثل پنج سال پیش ددی صدات کنم!

پسر بزرگتر به لحن شاکی هیونجین خندید و سرش رو به دو طرف تکون داد
_نظرت با هیونگ چیه؟
پسر کوچکتر چند ثانیه ای با تردید فکر ‌کرد
_یعنی... چانگبین هیونگ؟

چانگبین سرش رو جلو برد و گلوی هیونجین که در نعرض دیدش بود رو بوسید
_آره، چانگبین هیونگ
حلقه ی دست های پسر کوچکتر دور گردنش محکم تر شد. بوی شامپوش بوی خیلی خوبی بود
_پس نظرت چیه که بهم بگی دوستم داری تا به بقیه ی کارهامون برسیم چانگبین هیونگ؟

پسر بزرگتر چند ثانیه ای به چشم های منتظر هیونجین نگاه کرد و چرخید و اون رو به سمت تخت توی اتاق برد. روی تخت نشوندش و به نگاه منتظرش لبخند زد. درست لحظه ای که لب هاش برای گفتن دوستت دارم باز شدن، تصویری که از پنجره دید باعث خشک شدنش و بعد عصبی شدنش شد
_اون دوتا فسقلی دارن جلوی چشم من مشروب میخورن؟
و ثانیه ی بعد پسر کوچکتر رو بدون گرفتن دوستت دارم، تنها توی اتاق رها کرده بود تا به حساب جونگکوک و تهیونگ برسه
°°°°

Mr.Teacher [ChangJin/KookV]Where stories live. Discover now