چندین روز گذشته بود و تهیونگ حالا یک انسان سالم به حساب میومد، تقریبا البته.
حداقل به اندازهای که جونگکوک حس کنه توانایی شرکت در تمرینات هندبال رو داره.
تازه اون هم نه تمرین فیزیکی، بلکه تمرین تئوری.
دست و پای زخمی، روی کارکرد مغزش که تاثیر نمیذاشت، میذاشت؟جونگکوک به تهیونگ گفته بود که چون نمیتونه توی زمین تمرین کنه، پس باید بره و درمورد هندبال تحقیق کنه و کمی دربارهش اطلاعات به دست بیاره، چون میخواد ازش امتحان بگیره و بهش گفته بود که باید این رو هم مثل تموم اون امتحانهای دیگهش جدی بگیره و نمره خوبی توش بگیره.
پس تهیونگ تموم روز قبل مشغول گشتن توی اینترنت و یادداشت برداری درباره هندبال بود.حقیقتا کلیات رو فهمیده بود اما اگه جونگکوک ازش درباره تکنیک های جزئی و این چرت و پرت ها میپرسید دیگه هیچی بارش نبود.
مثل پسرهای خوب همونطور روی سکوی سالن نشسته بود و داشت درکنار نگاه کردن به تمرین بقیه پسرها، یادداشت هاش رو مرور میکرد.
چندین دقیقه گذشت و تهیونگ برای پنجمین دفعه مرورش رو هم به پایان رسونده بود و حالا دیگه حوصلهش سر رفته بود:
-جونگکوک! نمیای؟ خسته شدم!جونگکوک که مشغول پاس کاری با اون هو بود، با صدای شنیدن پسر به اون هو علامت داد که بره و با بقیه بچه ها تمرینش رو ادامه بده و خودش سمت تهیونگ رفت.
خب، صحنه ای که تهیونگ شاهدش بود حقیقتا چیز قشنگی بود، جونگکوک توی اون تیشرت شلوارک مخصوص هندبالش بدجوری جذاب به نظر میومد. موهای کاملا خیس از عرقش رو با باندانا بالا داده بود و داشت سمت تهیونگ میومد.خب، این مورد رو فراموش کردم که بگم، تهیونگ خیلی زیادی بی بخاره، پس صحنه ای که توی ذهنتون تصور کردین و احتمالا شروع به بهبه و چهچه کردین، برای تهیونگ کاملا بیاهمیت بود (کفر نعمت).
به عنوان مثال تهیونگ با دیدن موهای خیس از عرقش که باید جذاب به نظر میومد، با حالت چندشی خودش رو عقب کشید و به جونگکوک هشدار داد که با این بدن خیس از عرقش حق نداره بهش نزدیک هم بشه، پس جونگکوک هم به ناچار از همون دور دستش رو روی نرده های سکو گذاشت و پرسید:
-خیلهخب نزدیک نمیام، آمادهای؟تهیونگ برگه یادداشتش رو کنار گذاشت و بعد از صاف کردن گلوش هومی کشید.
-خیله خب، سوال اول، چندتا بازیکن توی زمینن؟
تهیونگ پلکی زد و بعد شروع کرد:
-هفت تا بازیکن، یکی دروازهبان و شش تا بازیکن. البته برای یه تیم، اگه بخوایم به طور کلی در نظر بگیریم...
-توضیح بیشتر نمیخوام. خلاصه جواب بده.
جونگکوک بیحوصله تذکر داد.
-سوال دوم، بازی چند تا نیمه داره؟
-دوتا.جونگکوک هومی کشید و ادامه داد:
-و هر نیمه چند دقیقه است؟
-نیم ساعت. البته برای سنین مختلف این زمان ممکنه که...اوه خلاصه باید جواب بدم. هیچی.
جونگکوک پلک محکمی زد و سراغ سوال بعدی رفت:
-اگه توپ بیاد سمتت، میتونی با پا شوتش کنی؟
-نه، فقط تا بالای زانو میتونم توپ رو لمس کنم، اگه با پا لمسش کنم خطاست.
-آفرین.
![](https://img.wattpad.com/cover/365613852-288-k257325.jpg)
YOU ARE READING
Mr.Teacher [ChangJin/KookV]
Fanfiction[آقای معلم] [هرکسی رنگین کمون خودش رو میبینه🌈] ____ هیونجین توی مدرسه بچهی شر و شیطونی بود. تمام سالهای مدرسه رو آتیش سوزونده بود و بلا سر معلمهاش آورده بود. خصوصاً توی سال آخر و به آقای سئو، معلم فیزیک بیچارهاش، که سال اول تدریسش بود. حال...