chapter 14

21 7 20
                                    

CHAPTER 14

ووت و کامنت یادتون نره:)

نمی شد گفت که لویی داره کاملا هری رو نادیده می گیره. فقط این چند روز جواب پیام هاش رو نداده.‌ می دونست که این خود خواهانه است، اما اون فقط داشت فکر می کرد. اولش فکر می کرد که میتونه شهرت هری رو نادیده بگیره و کنار بزاره، اما الان مطمئن نیست.

به نظر می اومد که داره بیش از حد راجع بهش فکر میکنه، اما نمی تونست جلوش رو بگیره. ترسیده بود. به ثبات تو زندگیش نیاز داشت. به کسی نیاز داشت تا زندگیش به آرامش برسه. نمی خواست که این رابطه تهش باعث بشه لویی مانع پیشرفت هری بشه و یا از دستش بده.

با صدای زنگ ناگهانی گوشیش از‌ جاش پرید." سلام؟"

"هنوز دارم سعی میکنم آروم باشم یه لحظه صبر کن،"
خواهرش از پشت تلفن گفت و به نظر می رسید به سختی نفس می کشه.

لویی با نگرانی پرسید:" لاتی تو حالت خوبه؟"

لاتی با جیغ گفت:" نه! هری استایلز بهم پیام دادههه!"

"اوه"

"آره و می خواست بدونه حالت خوبه یا نه. گفت خبری ازت نداره و نگرانه."

لویی آهی کشید و گفت:" آره. میدونم."

"همه چی خوبه؟"

"نمیدونم. فقط‌، اطمینان ندارم."

" به چی اطمینان نداری؟ وقتی با هم هستین که جفتتون خیلی خوشحال به نظر میایین."

"آره، ولی بعدش قراره چه اتفاقی بیفته اگه همینطوری ادامه بدیم؟ منظورم اینه، همه وقتی می بیننش دیوونه میشن و اون شغل پر مشغله ای داره و نمیدونم واقعا."

"لویی، این قراره خوب پیش بره. می تونید با هم حلش کنید. می دونم قراره سخت و آزار دهنده باشه، اما فکر جالبی نیست که بخوای هری رو از دست بدی اونم به خاطر چیزی که تحت کنترل خودش نیست. اون نمی تونه یه زندگی عادی داشته باشه؟ و با یه فرد عادی باشه؟"

لویی غر زد:" باشه تو راست میگی‌ من احمق بازی در آوردم."

لاتی خندید و گفت:" همیشه احمقی. اما جدی میگم، وقتی که باهم وقت گذروندیم دیدم چقدر خوشحال بودی. واقعا میخوام مثل اون موقع خوشحال باشی."

لویی با لبخند گفت:" میدونی که دوستت دارم مگه نه؟"

"آره منم دوستت دارم داداش بزرگه. حالا برو باهاش حرف بزن."

"باشه ممنون."

لویی تماس رو قطع کرد و برای چند دقیقه به گوشی خیره شد. می دونست لاتی راست میگه. اون با هری خوشحال بود. می خواست که این رو امتحان کنه و براش تلاش کنه.

هی

سلام. آم، ما خوبیم؟ تو حالت خوبه؟

ببخشید. من احمق شدم و داشتم زیادی فکر می کردم و این منصفانه نبود که نادیده ات بگیرم.

میخوای راجع بهش حرف بزنی؟

آره وقتی دیدمت میگم

من میتونم فردا شب بیام؟

مجبور نیستی. میدونم به خاطر تور سرت شلوغه

من برای تو میتونم وقت داشته باشم. واقعا میگم، میتونم بعد از اجرا بیام و فردا صبحش برگردم.

مطمئنی؟

فردا شب میبینمت. میتونی برام صبر کنی پیرمرد؟

هاها خفه شو. آره. منتظرت میمونم.

***

ترجمه و ادیت:
@sunshineT28

popstar boyfriend Where stories live. Discover now