chapter 21

27 4 22
                                    

CHAPTER 21

هری به یه ابر اشاره کرد و گفت:" به نظرم اون شبیه یه اردکه."

لویی خندید و پرسید:" چی؟"

هری دوباره دستش رو بلند کرد و نشون داد:" اونی که اونجاست؛ یه اردکه."

"من نمی بینمش."

"به خاطر اینکه هیچ تخیلی نداری."

لویی ضربه ای به سینه هری زد و گفت:" خفه شو. معلومه که دارم. به نظرم اون شبیه یه ابره."

هری بلند خندید و روی چمن ها نشست"چرا قبول کردم بیام باهات ابر ها رو تماشا کنم؟"

لویی شونه هاش رو بالا انداخت، کنار هری نشست و گفت:" نمیدونم. یه جورایی رمانتیکه. یا حداقل این چیزیه که من شنیدم."

هری با شوخی گفت:"نه تا وقتی که توش خوب نیستی."

"حالا هر چی. پس بگو چیکار کنیم؟"

هری:"میخوام برم بولینگ. تا حالا نرفتم ولی مطمئنم که شکستت میدم."

"اوه، الان واقعا؟"

"آره واقعا. میخوام نابودت کنممم."

"حالا می بینیم استایلز. کون خوشگلت رو پاره میکنم."

هری خندید، لویی اون رو سمت خودش کشید و هری روی پاهای لویی نشست." برم کلاه بینی و از این جور چیز ها بردارم، تا اونجایی که بتونم سعی می کنم مخفی باشم."

"باشه. امیدوارم موفق بشی."

هری به طرف اتاق لویی دوید در‌حالی که لویی دنبال کلید ماشینش می‌گشت. از ته دلش دعا می کرد بتونن یه دست بازی رو سریع انجام بدن قبل از اینکه کسی متوجه هری بشه.

هری گفت:" آماده ام."

اون ها به نزدیک ترین مکان برای بولینگ بازی کردن رفتن. هری موهاش رو توی کلاه جا داد و در تمام مدتی که لویی مشغول صحبت کردن، گرفتن کفش ها و انتخاب ردیف آخر مسیر پرتاب بود سرش رو پایین گرفت.

"فکر نمی کردم بولینگ انقدر گول زننده باشه."

هری بهش سقلمه زد تا به سمت جای بازی برن." فقط اینا رو تنظیم کن تا من به راحتی از تو ببرم."

"حتما. برو توپت رو بردار تا من اسم هامون رو وارد کنم."

هری به طرف دیوار توپ ها رفت تا یکی رو انتخاب کنه. لویی داشت بقیه چیز ها رو رو به راه می کرد، وقتی که اسم هاشون رو می زد با خودش خندید.

هری با لبخند گفت:" یکی برداشتم. اکلیلیه‌."

"عالیه. اول نوبت توئه. من میرم برای خودم توپ بردارم." لویی دوید و یکی از بهترین هاش رو برداشت قبل از اینکه پیش هری که دست به سینه ایستاده بود برگرده. "چیزی شده؟"

هری به صفحه اشاره کرد. لویی گفت:"برای دفعه اول بد نیست."

"امتیاز رو نمیگم احمق. پرنسس آخه؟"

لویی لبخند معصومانه ای زد، شونه هاش رو بالا انداخت و گفت:" خب آره. قرار نبود اسمت رو اینجا بنویسم پس تو پرنسسی."

"من مشکلی ندارم. اما اسم تو چی؟ نمی تونستی لویی بزاری؟"

"به نظرم بیگ ددی خوبه."

"از دست تو آخر می میرم."

"عاا باهاش کنار میای. حالا برو کنار پرنسس." لویی گفت و هری رو به کنار هل داد.

هری لبخند زد، روی یکی از صندلی های اونجا نشست و لویی رو تماشا کرد. برنامه ریزی کرد که موقع نوبتش همه پین ها* رو بندازه." بزار بازی شروع بشه."

در طول بازی جفتشون می خندیدن، همدیگه رو با اسم هایی که وارد کرده بودن صدا می زدن و سعی می کردن حواس همدیگه رو پرت کنن. اون ها تقریبا مرحله آخر بودن. امتیاز هاشون تقریبا داشت مساوی می شد وقتی که یه نفر به سمتشون اومد و گفت:" ببخشید؟"

لویی دستش رو از کمر هری برداشت، از اونجایی که داشت تلاش می کرد اون رو عقب بکشه. اون ها چرخیدن و با دختری مواجه شدن که با دیدن صورت هری جیغ کشید. هری دستشو تکون داد و گفت:" امم، سلام."

دختر با خوشحالی گفت:" می دونستم خودتییی." و به طرفشون دوید.

لویی لبخندی به هری زد و به طرف صندلی ها رفت تا بشینه. فقط‌ چند دقیقه گذشت قبل از اینکه افراد دیگه هم از سر کنجکاوی که چرا دارن با اون پسره عکس میگیرن به اون سمت بیان.

هری برای لویی لب زد:" متاسفم." و لویی در جوابش فقط‌ شونه هاش رو بالا انداخت.

اون ها شانس آوردن که تا این مدت طولانی شناخته نشده بودن. لویی فقط همونجا نشست؛ متوجه هشدار اتمام زمان بازی شد. کلیک کرد و از بازی خارج شد.

بعد از بیست دقیقه، هری بالاخره به زور سعی کرد تا به طرف لویی بیاد." هی، میخوای که بری؟"

"مطمئنی؟ نمیخوام که از همه این ها دورت کنم."

هری سرش رو تکون داد و گفت:" کاملا مطمئنم. من اینجام که وقتم رو با تو بگذرونم."

لویی لبخند زد، ایستاد و دست هری رو گرفت. دستی برای جمعیت تکون دادن و هری، لویی رو به سمت بیرون راهنمایی کرد. جفتشون سوال های مردم راجع به اینکه با هم قرار میزارن و بقیه حرف های دیگه رو نادیده گرفتن. وقتی که بیرون اومدن اوضاع بهتر شد و اون ها فقط سوار ماشین شدن و اونجا رو ترک کردن.

لویی گفت:"خب، خوش گذشت."

هری:"من متاسفم لویی."

"هی، نباش. مشکلی نیست. من که گفتم بهم خوش گذشت."

"واقعا؟"

"واقعاِ واقعا"

هری به لویی لبخند زد و گفت:" هر چند متاسفم که شانس بردن رو از دست دادی."

"اوه ساکت شو، من داشتم به یه گروه پین ها ضربه میزدم، داشتم شکستت می دادم."

"البته بیگ ددی."

****

*پین همون میله هاییه که چیده میشه تا با توپ بهش ضربه بزن و معمولا از جنس چوب افراست.

ترجمه: sunshineT28@

popstar boyfriend Where stories live. Discover now