CHAPTER 18
نایل هوران @نایلهوران
@هری_استایلز صحبت کردن راجع به دوست پسر کوچولوش رو تموم نمیکنههری استایلز @هری_استایلز
@نایلهوران اوه، هیس. من اونقدر هم راجع بهش حرف نمیزنم. و اون دوست پسرم نیستلیام پین @لیامپین
@هری_استایلز اتفاقا خیلی حرف میزنی. من که میگم کاملا دل باخته اش شدیهری استایلز @هری_استایلز
@نایلهوران @لیامپین شما دوتا دیگه دوست من نیستین. فقط @زینمالیک هستزین مالیک @زینمالیک
@هری_استایلز ببخشید داداش ولی من این دفعه طرف پسرامهری استایلز @هری_استایلز
@نایلهوران @لیامپین @زینمالیک از همتون متنفرملویی تاملینسون @لویی_تاملینسون
@هری_استایلز نه نیستی. مودب باشهری استایلز @هری_استایلز
@لویی_تاملینسون ببخشیدنایل هوران @نایلهوران
@هری_استایلز پتیاره ذلیل شدهلویی بلند خندید وقتی که توییت ها به سرعت لایک و ریتوییت می شدن. مردم با هر چیز کوچیکی روانی می شدن. تعجب کرد که یه سری از ابراز تنفر نسبت بهش کم شده، اما هی، اون شکایتی نداشت.
پوشه پیام های گوشیش پر شده بود. مردم یه بار دیگه در حال تحلیل این بودن که توییت ها مربوط به اون دو نفره. تمام این چیز ها هنوز برای لویی عجیب و غریب بود. واقعا انتظار نداشت این حجم از مردم به اینکه اون داره با کی قرار میزاره اهمیت بدن.
لویی لبخند زد وقتی که صفحه روشن شد و تصویر هری ظاهر شد. جواب داد:" بله هرولد عزیزم؟"
هری غر زد:" من ذلیل شده نیستم."
لویی با شیطنت گفت:" البته که نیستی. تو پرنسس کوچولوی مستقل منی."
"اوه لطفا دوباره گفتن پرنسس رو شروع نکن."
"چرا نه؟" لویی پوزخند زد و ادامه داد:" پرنسس تنهاست درسته؟"
"آر-آره."
"آره چی؟" لویی باید اعتراف می کرد، خوشش اومده بود اذیت کنه و قلبش تند تند می زد.
"آره پرنسس تنهاست."
لویی صدای ناله هری رو شنید و گفت:" یه چیز کوچیکی در مورد تو وجود داره؟"
هری اعتراف کرد:" آره، خیلی."
"میدونی که هنوز سر قرارمون نرفتیم."
"اهمیتی نمیدم."
"پرنسس من داره چیکار میکنه؟"
"لباس هام رو در میارم."
لویی دستور داد:"خوبه. تا وقتی بهت نگفتم حق نداری خودت رو لمس کنی." صدا رو روی بلندگو گذاشت تا بتونه اون رو روی تخت بزاره و لباس های خودش رو دربیاره.
هری التماس کرد:" لطفا."
"باشه پرنسس می تونی خودت رو لمس کنی."
لویی صدای ناله های هری رو از گوشی می شنید، باعث شد دستش رو پایین ببره و دیکش رو بگیره. " صدای قشنگیه پرنسس."
"فقط برای تو. ای کاش اینجا بودی. میخوام که لمسم کنی."
"منم دلم میخواد که لمست کنم پرنسس. خیلی زود. پرنسس کوچولوی خوب من." لویی حرکت دستش روی دیکش رو تند تر کرد، صدای هری دیوونه اش می کرد.
"میخوام، خیلی میخوامت."
لویی با نفس بریده گفت:" میدونم." احساس می کرد که نزدیکه بیاد.
"میخوام بیام، نیاز دارم بیام."
"میتونی بیای." لویی هم با شنیدن صدای هری، کنترلش رو از دست داد و روی دست و شکمش اومد.
جفتشون ساکت شدن. تنها چیزی که شنیده می شد صدای نفس های سنگینشون بود.
هری با خنده گفت:" خیلی افتضاح شدم،"
لویی لبخند زد و گفت:" منم. باید دوش بگیرم."
"به زودی میبینمت؟"
" به زودی میبینمت"
***
این داستان: وقتی لویی عن کلمه پرنسس را در می آورد
ترجمه و ادیت: sunshineT28
VOCÊ ESTÁ LENDO
popstar boyfriend
Fanficاین فقط یه توییت بود. یه توییت ساده برای بیان بدبختیش از بردن خواهراش به کنسرت وان دایرکشن. اون عمرا فکر نمیکرد که کوچیک ترین عضو توییتشو جواب بده. مخصوصا اون هیچ وقت نمیتونست تصور کنه همه اینا باعث چی میشه.