CHAPTER 20
لویی در حال حاضر داشت روانی می شد. اون داشت برای قرار اولشون برنامه ریزی می کرد در حالی که هری رفته بود به مادرش سر بزنه. می دونست که می خواست این رو ساده نگه داره و توی خونه باشه، نمی خواست که خبر اولین قرارشون همه جا پخش بشه.می دونست که هر جایی برن، هر چقدر هم که تلاش کنه مخفی نگه اش داره، یه نفر بالاخره اون ها رو می بینه.
با این حال دلش می خواست که این خاص باشه، با وجود اینکه فقط تو خونه لوییه. لویی گوشیش رو برداشت و شماره مادرش رو گرفت. با اضطراب پاش رو به زمین می کوبید در حالی که منتظر پاسخ مادرش بود." سلام بو(boo) چه خبرا؟"
لویی نالید: "مامان؛ نیاز به کمک دارم."
"چیشده؟"
"دارم واسه یه قرار برایخودم و هری برنامه ریزی می کنم و میخوام که خوب پیش بره."
جِی خنده ملایمی کرد و گفت:" لویی، آروم باش. اگه انقد بیش از حد فکر کنی گند میزنی تو همه چی."
لویی هینی کشید و گفت:" ممنون مامان."
"من جدی ام لویی. این فقط یه قراره. حالا بهم بگو داری به چی فکر می کنی."
"میخوام براش شام بپزم. یه چیزایی گرفتم سالاد درست کنم ،بعدش یکم مرغ با پنیر پارمزان درست می کنم. حتی بستنی مورد علاقه اش رو هم گرفتم برای بعدش."
" به نظرم دوست داشتنیه. پس مشکل کجاست؟"
"من فقط...آیا این کافیه؟ نباید کار های بیشتری انجام بدم؟" لویی با نگرانی گفت.
" به نظرم این عالیه لویی. و همینطور برای هری. یه قرار برای این نیست که چیکار کنید و توی کجا باشید . راجع به در میون گذاشتن افکار پیش کسی که دوستش داری هست."
"مطمئنی؟"
جی با لحن اطمینان دهنده ای گفت:"آره لویی مطمئنم. قراره خوب پیش بره."
"باشه ممنون ."
"خواهش میکنم. امشب رو خوش بگذرون لویی باشه؟ و من توقع دارم که همه رو فردا بشنوم."
لویی خندید و گفت:" قول میدم. خداحافظ مامان."
"بای بو."
لویی تماس رو قطع کرد و چند نفس عمیق کشید. این قراره خوب پیش بره. اون میتونه انجامش بده. اون و هری خیلی خوب باهم کنار میان و هیچ چیز برای نگرانی وجود نداره. بالاخره خودش رو جمع و جور کرد و بلند شد تا همه چیز رو رو به راه کنه. هنوز یکم مضطرب بود اما خیلی بهتر از قبل بود.
به هری پیام داد، گفت که لباس خوبی بپوشه. بعد از ظهرش رو صرف شام درست کردن و تمیز کردن خونه اش کرد. وقتی که هری گفت توی راهه لویی به طبقه بالا دوید تا لباس عوض کنه. مطمئن شد که موهاش مرتبه و لباس هاش مشکلی نداره.

YOU ARE READING
popstar boyfriend
Fanfictionاین فقط یه توییت بود. یه توییت ساده برای بیان بدبختیش از بردن خواهراش به کنسرت وان دایرکشن. اون عمرا فکر نمیکرد که کوچیک ترین عضو توییتشو جواب بده. مخصوصا اون هیچ وقت نمیتونست تصور کنه همه اینا باعث چی میشه.