chapter 4

35 9 5
                                    

CHAPTER 4

دخترا عاشق هتل شدن. لویی وسایلش رو توی اتاقش که اتاق سمت راستی بود گذاشت. کلید یدک رو توی اتاق دخترا گذاشت تا هر وقت نیاز داشتن بهش دسترسی داشته باشن.

وقتی لویی بهشون گفت که میتونن به جای یه شب، دو شب توی هتل بمونن حتی بیشتر از قبل هیجان زده شدن. لویی فکر کرد که بهتره بزاره اونا بیشتر باهم وقت بگذرونن و برای روز بعدشون یه کار باحال انجام بدن.

لویی از اتاقشون بیرون رفت وقتی که اون ها داشتن راجب مو و لباس و چیزایی که لویی هیچ علاقه ای بهشون نداشت حرف می زدن.

لویی تاملینسون @لویی_تاملینسون
تا حالا نمی دونستم خواهرام چقدر میتونن دیوونه باشن تا اینکه به حرفاشون موقع آماده شدن برای کنسرت @وان‌دایرکشن گوش دادم. مطمئن نیستم چجوری کنار بیام هاها.

هری استایلز @هری_استایلز
@لویی_تاملینسون ولشون کن بزار عجیب غریب رفتار کنن.

لویی تاملینسون @لویی_تاملینسون
@هری_استایلز فکر کنم نفهمیدی اینجا چه اتفاقی داره میفته. خوب شد برای خودم یه اتاق دیگه گرفتم.

هری استایلز @هری_استایلز
@لویی_تاملینسون یکم دیگه تحمل کن و بعدش من نجاتت میدم :)

لویی تاملینسون @لویی_تاملینسون
@هری_استایلز قهرمان من xx هاها

هری استایلز @هری_استایلز
@لویی_تاملینسون فقط برای تو. با تمام عشق x :)

لویی به صفحه گوشیش خیره شد و لبخند زد.این پسر واقعا یه چیزی بود. البته فقط چند ثانیه طول کشید تا مجبور شه دوباره اعلان هاش رو خاموش کنه. می دونست که هری مشهوره، اما خوب می شد اگه فقط حرف می زدن و بعدش از همه جا بهشون حمله نمی کردن.

قبل از اینکه از برنامه خارج بشه یه پیام از دایرکت براش اومد.

من واقعا نمی تونم صبر کنم تا تو رو امشب ببینم :)

هری بود.

لویی: اعتراف می کنم منم یکم هیجان زده ام. به نظرم آدم خوبی هستی. و خیلی کیوتی ;)

هری: خب الان سرخ شدم و پسرا دارن بهم میخندن.

لویی: این چیزیه که دوست ها هستن مگه نه؟

هری:دقیقااا . بعضی اوقات باید سرشون تو کار خودشون باشه. تو مال منی هاها

لویی: اوه الان رسیدیم به احساس مالکیت آره؟
کی گفته من میخوام کاملا برای تو باشم؟

هری: اوه خدای من. ببخشید. من منظوری نداشتم. من فقط.. من متاسفم‌!

لویی: هاها مشکلی نیست هری! آروم باش لاو. فقط داشتم اذیتت می کردم. این شیرینه که تو بخوای من فقط با تو دوست باشم با وجود اینکه تا حالا من رو ندیدی.

هری: خب امشب میبینم :)

لویی: درسته. هرچند احساس میکنم خواهرام قراره تو رو برای خودشون نگه دارن.

هری: نگران نباش من زمانم رو با تو می گذرونم

لویی: نمی تونم صبر کنم. تو نباید بری حاضر شی؟

هری: چرا. همین الانم دارن صدام میزنن.

لویی: پس چرا نمیری اسکل؟

هری: اوکی دوکی بایییی

لویی از روی علاقه چشم هاش رو چرخوند. بدش می اومد که اعتراف کنه اما ازش خوشش می اومد. نه اینکه روش کراش داشته باشه یا حداقل نه برای الان. از نظر دوستی از هری خوشش می اومد. خیلی خوب صحبت می کرد و لویی یکم برای امشب هیجان زده بود تا ببینتش. و مطمئن بود که قرار نیست این رو به کسی بگه.

بالاخره از جاش بلند شد تا حاضر بشه. می دونست که تا چند لحظه دیگه دخترا میان به اتاقش و فریاد می زنن تا زودتر برن و حتی اگه لویی از جاش هم تکون نخوره اون ها کشون کشون می برنش.

می خواست که تیپ ساده ای داشته باشه. به هر حال اون که نمی خواست دیده بشه و نیازی نمی دید تا به سبک خاصی لباس بپوشه. فقط یه جین تنگ مشکی و یه تیشرت سفید که روش مستطیل و طرح های رنگی داشت، آماده کرد.

احساس خوبی داشت. ریش هاش دوباره یکم در اومده بود و چتری های موهاش به کنار حالت داده شده بود. ظاهرش از نظر خودش خوب بود.

"لویی!" صدای ضربه زدن به در اومد قبل از اینکه باز بشه. لاتی کلید رو به کیفش برگردوند." خوبه که آماده ای. خیلی خوشگل شدی. سعی داری یکی از اعضای بند رو تحت تاثیر قرار بدی؟" لاتی گفت و چشمک زد‌.

"خفه شو. شما ها حاضرید؟"

"معلومه. در واقع یه مدتی هست که حاضریم." لاتی خندید و ادامه داد " خیلی هیجان زده و احساساتی ایم."

"میدونم. خب برو دنبال خواهرات. فکر کنم بهتره دیگه بریم."

لاتی جیغ کشید و به اتاقشون دوید. لویی آهی کشید و چند لحظه همونطوری موند. پیش به سوی یه شب جهنمی.

***

ترجمه: sunshineT28@

popstar boyfriend Where stories live. Discover now