Chapter 28
وقتی که اون ها داشتن به سمت خونه پیش مامان لویی می رفتن، هری پرسید:" به نظرت مامانت از من خوشش میاد؟"
لویی لبخند زد و جواب داد:" آره مطمئنم خوشش میاد. در واقع چیزی در موردت وجود نداره که دوست داشتنی نباشه."
"همیشه ملاقات کردن با مردم یکم عجیبه، یعنی اینکه اونا همین الان هم یه جورایی من رو می شناسن میدونی؟"
"منطقیه. آره یکم قراره عجیب غریب باشه. هرچند، اون ها در واقع تو رو به طور کامل نمی شناسن."
"درسته."
لویی ماشین رو به راه ماشین رو برد ( راه ورودی اختصاصی که رو به روی خونه است). سمت هری چرخید و گفت:" آماده ای؟"
هری گفت:" حدس میزنم. منظورم اینه که به هر حال ما اینجاییم." و خندید.
دوتاشون از ماشین پیاده شدن، لویی یک بار به در ضربه زد قبل از اینکه وارد خونه بشه؛ و هری به دنبالش رفت. "هری!"
در یک لحظه همه خواهر های لویی به سمت هری دویدن تا بغلش کنن.
هری لبخند زد و گفت:" سلام دخترا، خوشحالم که دوباره می بینمتون." و تک تکشون رو بغل کرد.
لاتی رو به لویی گفت:" باورم نمیشه که واقعا داری باهاش قرار میزاری. یعنی اینکه، چه وضعشه. تو یه بازنده ای."
لویی مسخره کرد:" تو فقط حسودی میکنی چون که من تونستم این کار رو کنم و تو نتونستی." و هری رو گرفت بوسید. لویی به خواهرش لبخند زد و بعدش زبونش رو در آورد. "ریدی."
هری سرزنش کرد:" لویی، با خواهرت درست صحبت کن."
لاتی اذیتش کرد:" هاهااا."
لویی چشم هاش رو چرخوند، دست هری رو گرفت، اون رو برد داخل خونه و احوال پرسی کرد:" سلام مامان."
مادرش به نرمی گفت:" بوبر،" جلو رفت تا پسرش رو بغل کنه.
هری با لبخند گفت:" بوبر؟"
لویی هشدار داد:" جرئت نکن." و بعد رو به مادرش گفت:" مامان، ما درمورد این حرف زدیم. من دیگه هیچ پسری رو نمیارم خونه اگه بخوای من رو اونطوری صدا بزنی."
جِی نادیده اش گرفت و گفت:" این اسم کیوتیه و تک تک اون ها هم عاشقش شدن." با لبخند رو به هری گفت:" تو باید هری باشی. من جِی هستم."
" از دیدارتون خوشحالم. فقط میخوام ازتون تشکر کنم."
لویی خندید:" بیا، شروع شد."
جی پرسید:" برای چی؟"
"برای به وجود آوردن لویی."
جی فقط لبخند زد و لویی از روی خجالت دستش رو روی صورتش گذاشت. "چرا اینجوری میکنی؟"
"اوه هیس لویی، من فکر میکنم این کیوته." جی گفت."خب هری، من دوست دارم بشینیم و بیشتر حرف بزنیم."
"خوب به نظر میاد. همچنین فکر میکنم که خواهرای لویی هم دلشون میخواد حرف بزنن. میتونم ببینم که زیر چشمی نگاه می کنن." هری با خنده گفت و به اون ها که جلوی در بودن اشاره کرد.
همونطور که پیش می رفت، دخترا داشتن یواشکی نگاهشون می کردن. سه تایی به سمت نشیمن رفتن و لویی دختر ها رو صدا زد تا بیان.
لویی گفت:" میدونم همتون هری و بند و اینا رو دوست دارین، ولی نیازه که الان آروم باشین. برای من هری فقط هریه. یه آدم عادی. میدونم این عجیبه، اما من از شما میخوام که عادی رفتار کنین. فقط طوری رفتار کنین که اون هم مثل یکی از پسراییه که قبلا به خونه می آوردم. میتونین این کار رو کنید؟"
فیزی پرسید:" پس اگه قلبت رو شکست، میتونیم دهنشو سرویس کنیم؟"
جی هشدار داد:" مودب باش خانم جوان." در حالی که بقیه خندیدن.
لویی بهش اطمینان داد:" آرههه معلومه که میتونی." و کف دست هاشون رو بهم کوبوندن.
"لویی!" جِی آهی کشید و گفت:" تشویقشون نکن."
هری پرسید:"اوه پس اینطوریه که من نمیتونم با کسی دعوا کنم اما خواهرات میتونن با من دعوا کنن؟" و به لویی لبخند زد.
"آره."
دیزی پرسید:" چرا هری باید با مردم دعوا کنه؟"
لاتی گفت:" لایو اون روزش رو ندیدی؟ برای اینکه از لویی محافظت کنه."
لویی غر زد:" من نیازی به محافظت ندارم."
هری گفت:" چرا داری. قراره از اون حس های کوچیک که بهت حمله میکنه محافظت کنم. بوبر رو خوشحال نگه دارم."
"باهات بهم میزنم."
هری با لبخند گفت:" این کار رو نمیکنی."
لویی چشم هاش رو چرخوند. جی گفت:" من لایو رو دیدم."
لویی پرسید:" جدی؟"
جی سرش رو تکون داد و گفت:" به نظرم این خیلی شیرینه که هری میخواد ازت دفاع کنه و طرف تو باشه. از اینکه انقدر اهمیت میده خوشم میاد." و لبخند زد.
هری خودش رو سمت لویی کشید. " من بهش اهمیت میدم. میخوام که این( رابطه) جواب بده. نمیخوام کسی بهش حرفی بزنه که حتی لایقش نیست."
جی گفت:" لویی من ازش خوشم اومده. این یکی رو ترکوندی."
" ممنون مامان. منم ازش خوشم میاد."
فیبی گفت:" ما هم دوستش داریم. میشه نگهش داریم؟"
هری خندید و گفت:" من باهاتون در ارتباط میمونم. از لویی اجازه میگیرم بیام شما رو ببینم، دخترا." به سمت جلو خم شد و وانمود کرد که داره زمزمه میکنه:" حقیقت اینه که شما دخترا رو بیشتر از اون دوست دارم."
لویی زد به بازوی هری، و دخترا خندیدن.
****
خیلی جدی من کلا اینجا رو یادم میره 💔
فوشم ندید بچه ها حافظه کوتاه مدتم 💩
یادآوری کنید بم بیام اپ کنم 🥲
CITEȘTI
popstar boyfriend
Fanfictionاین فقط یه توییت بود. یه توییت ساده برای بیان بدبختیش از بردن خواهراش به کنسرت وان دایرکشن. اون عمرا فکر نمیکرد که کوچیک ترین عضو توییتشو جواب بده. مخصوصا اون هیچ وقت نمیتونست تصور کنه همه اینا باعث چی میشه.