Introduction

440 66 67
                                    

بازپرس خلال دندون رو بین لب‌های ترک برداشته و خشکش نگه داشت تا کف هردو دستش رو پشت کمرش به هم برسونه. به گردن، کتف و کمرش نرمشی داد.
دستیارش باقی مونده برگر رو در کاغذ پیچوند و توی جیبش گذاشت. تکه های غذا رو از روی سینه و ران پاهاش جمع کرد، سرپا ایستاد و گفت: «من واقعا از غذاهای اداره متنفرم، بخاطر همین همیشه با خودم از خونه یک چیزی میارم.»

بازپرس با ناخن گوشه ابروش رو خاروند و دو انگشت شستش رو زیر کمربندش انداخت. قدم های محکمی به سمت اتاق بازجویی برداشت و دستیار پشت سرش حرکت کرد.
بازپرس منتظر موند تا مظنون رو به اتاق بازجویی بیارن‌. بدون نگاه کردن به دستیارش گفت: «یکم سس روی سبیلت جا مونده.»

دستیار سبیل‌های قهوه‌ای کم پشتش رو با انگشت شست و اشاره سریع پاک کرد.
افسر پلیسی مظنون رو با دستبند به اتاق وارد کرد و پشت میز نشوند. بازپرس به اتاق شنود اشاره کرد و وارد اتاق شد.

پوشه کاغذی حاوی چند عکس و گزارش رو روی میز انداخت و گفت: «روز خوش جاناتان تای.»

جاناتان جوان دست‌های سیاه شده از روغن موتورش که دستبند خورده بودن رو روی میز گذاشت و خیره به عکس‌ها سرش رو به طرفین تکون داد.

«تو شاگرد و دستیار هری استایلز در مکانیکی هستی. درسته؟»

«بله.»

بازپرس به عکس ها اشاره کرد. «مستقیم می‌رم سر اصل مطلب، چمدون حامل جسد مورگان تاملینسون، پدر لویی تاملینسون در خونه تو چیکار می‌کرده؟»

Crow [L.S]Where stories live. Discover now