Chapter 5

143 40 54
                                    

به قاب عکس روی میز کار پازپرس نگاه کرد. خودش، زن دیگه و دختر بچه‌ای که بینشون می‌خندید.
دندون‌های دختربچه ریخته بودن و موهای قرمزش رو عروسکی بسته بود.

«متاسفم که خیلی منتظر موندی لویی.»

مونیکا وارد دفترش شد و به لویی دست داد. لیوان قهوه‌ش رو روی میز گذاشت و چندتا از پوشه‌ها رو کنار زد و خودش هم روی میز نشست.‌ «اینجا همیشه همینطور به هم ریخته‌ست.»

«چه خبر شده؟»

لویی پرسید و مونیکا ابروهاش رو بالا انداخت. پرونده سبکی رو روی میز گذاشت و باز کرد.«دیشب خانم ساندرا و یک جوون به اسم جاناتان توسط خانواده‌ای به اینجا آورده شدن و گفتن مادرت ازشون خواسته‌. مادرت به محض اینکه اومد، گفت شوهرم مرده و پسرم جسدش رو از خونه برده.»

«خب، این مسخره‌ست!»

لویی با خنده‌ای عصبی گفت و دست‌هاش رو به هم گره داد.«من بابت اینکه مدتی می‌شه از پدرم خبری نیست نگرانم، من و هری به چندتا از دوست‌هاش و جاهایی که معمولا می‌رفت سر زدیم اما پدر رو پیدا نکردیم.»

«حمله دیشب به خونه‌تون جریانش چیه؟»

«اون‌ها دوست‌های پدرم هستن. چون پدرم با من رابطه خوبی نداره اما نمی‌خواد بهم آسیبی بزنه؛ تلاش می‌کنه از طریق آزار رسوندن به هری اینکارو کنه. حتی قبلا یک بار در مکانیکی هری رو آتیش زد.»

«می‌دونم پدرت آدم خشنی بود و سابقه زیادی اینجا داره. آیا اقدام دیگه‌ای علیه تو یا آقای استایلز انجام داده بود؟»

مونیکا پرسید و خودکار رو بین انگشت‌هاش تکون داد.

«بله. وقتی تازه از رابطه ما فهمید، به هری مشت زد یا یک بار می‌خواست با چاقو بهم حمله کنه.»

«خیلی‌خب. آخرین باری که پدرت رو دیدی کِی بوده؟»

«پنج روز پیش.»

لویی با نگرانی گفت و نفس عمیقی کشید.

«اون روز حالش چطور بود؟ مکالمه شما چطور؟ به غیر از تو و پدرت کسی دیگه هم بوده؟»

«من، پدر و مادرم و پرستار مادرم کرولاین. اون طبق معمول مست بود، همه‌ ظرف‌ها رو شکسته بود و کرولاین با ترس فرار کرد. یکم باهم حرف زدیم و راضی شد مادر رو پیش خودم ببرم.»

«همون شب، ماشین هری استایلز درحال خروج از شهر دیده شده و حتی مقابل یک کلیسا هم توقف داشته، داستان چیه؟»

«ما عروسی دوست مشترکمون بودیم، می‌تونید ازشون بپرسید. بعد پیانوی اون‌ها رو به کلیسا دادیم چون در وانت هری بود.»

«و چه زمانی برگشتید؟»

«اوایل صبح.»

لویی گفت و مونیکا سرش رو به علامت تایید تکون داد.«می‌دونی که فعلا بازداشتی؟»

Crow [L.S]Where stories live. Discover now