Chapter 17

201 31 201
                                    

دختر نوجوان با پیرهن آستین کوتاه صورتی، شلوار سفید و دوربینی به گردن از خونه هری و لویی عکس می‌گرفت.

گونه‌های دختر آفتاب‌سوخته و موهای روشنش صاف بودن. دوربینش یک دوربین نه چندان گران به گردن داشت و ترسیده به‌نظر می‌اومد.

«چیکار می‌کنی؟»

ناگهان در یک روز؛ لویی هر دری رو که باز می‌کرد با چیزی شوکه کننده مواجه می‌شد!

دختر که موهای طلایی بلندی داشت، قدمی عقب برداشت و پوشه‌ کاغذی‌ای که در دستش بود رو به سینه‌ش فشرد.

هری که با عجله بعد از جدا کردن سلفون و چسب از سر و صورتش و پوشیدن لباس‌هاش دنبال لویی دوید، متوجه دختر وحشت زده شد.
دختر با دیدن هری ترسیده و لرزان قدمی عقب رفت اما همچنان از فرصت استفاده کرد و در کمال تعجب عکس دیگه‌ای از هرس گرفت و لویی دسش رو جلو برد‌.«هی!»

«تو کی هستی؟»

هری پشت سر لویی ایستاد و دختر روی چمن‌های جلوی خونه لیز خورد. پوشه روی زمین افتاد اما دختر اونقدر هول و ترسیده بود که بدون برداشتن پوشه سوار بر دوچرخه‌ش فرار کرد.

لویی به مسیر رفتن دختر در خیابان درحالی که ناشیانه با سرعت پدال می‌زد نگاه کرد.

پوشه به جا مونده رو برداشت و هری با پاهای برهنه به سمتش دوید. خیس بودن چمن‌ها حتی نزدیک بود، هری رو زمین بزنن اما لویی سریعا به کمکش رفت و با گرفتن آرنج هری مانع افتادنش شد.

«لطفا برگرد خونه لو!»

هری نیاز داشت که در اون لحظه، با لویی به جایی پناه ببره. حتی اگر پناه بردن به آغوش پسر باشه، هری فقط می‌دونست که از واکنش لویی ترسیده.

لویی با تعلل به هری نگاه کرد و به‌نظر با فکری جدید از رفتن منصرف شد.«البته که بر می‌گردم.»

آرنج هری رو رها کرد، جلوتر از هری به خونه قدم برداشت و از پله‌ها بالا رفت.
پوشه رو روی تخت انداخت و به اطراف نگاه کرد. خم شد و از زیر تخت رول سلفونی برداشت.

لحظه‌ای خشکش زد وقتی تخت رو با فشار زیاد کمی به سمت دیگه هُل داد و تونست چندین رول خالی دیگه که نشان از قدمت این کار هری داره رو ببینه.

با نفس نفس از تنها تکون دادن تخت و عصبانیتی که در چشم‌هاش بود از بالای بینیش با نگاهی تهدید آمیز به هری که در چهارچوب در اتاق بود خیره شد.

یکی از رول‌های خالی رو برداشت و غافلگیرانه به سمت هری پرتاب کرد.
رول به سینه هری برخورد و لویی با دو دستش یقه هری رو محکم گرفت.«خوب به من گوش کن هری! همین الان بهم می‌گی مشکلت چیه وگرنه قسم می‌خورم به آرزوت می‌رسونمت و با دست‌های خودم خفه‌ت می‌کنم!»

Crow [L.S]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora