Part1 کاش انقدر راحت بود

536 111 57
                                    

(از زبان جونگکوک)

خیلی وقت نبود بیدار شده بودم. باز خواب اونو دیده بودم. اینکه بعد از 9 سال هنوز این اتفاقا برام میفته برام خنده داره. با کشیده شدن دستی رو بدن نیمه برهنه ام نکاهم رو سمت سوهی دادم که مثل برهنه و غرق خواب بود‌. خیلی آروم خوابیده بود. ساعد دست چپم رو آروم از زیر سرش بلند کردم و بوسه کوتاهی به پیشونیش زدم. همین کافی بود تا خواب سبکش بهم بریزه و چشمهاشو باز کنه. دستش رو عشوه گرانه به سمت بالا کشید و خمیازه بی صدایی زد.
° اومممم بیدار شدی؟
لبخند همیشگیم رو بهش دادم و دستم رو سمت موهای بلندش کشیدم و آروم نوازشش کردم.
× آره سانشاین.
از رو تخت یکم خودش رو بالا کشید و خودش رو روی قفسه سینه ام کشوند. لبهاشو رو لبهام مهر کرد و شروع به مکیدن لبهام کرد.
دستم رو پشت قوسی کمرش حرکت دادم و شروع به نوازش کمرش با سر انگشتام شدم.
با صدای ساعت کنار پاتختی لبهام رو از لبهاش جدا کردم و نگاهمو به ساعت دادم. نفسم رو آروم بیرون دادم و بوسه کوتاهی رو لبهاش کاشتم.
× باید برم
° آه؛ بدون تو هم شرکت پیش میره.
بوسه دیگه ای رو لبش زدم و همزمان آروم از خودم پایین کشیدمش.
× درسته ولی نه اونجور که من میخوام...
___________________________________________

___________________________________________

Hoppla! Dieses Bild entspricht nicht unseren inhaltlichen Richtlinien. Um mit dem Veröffentlichen fortfahren zu können, entferne es bitte oder lade ein anderes Bild hoch.

نمای کامل و کلی خونه جونگکوک

___________________________________________

با تمام مخالفت های سوهی از رو تخت پاشدم و راهمو سمت اتاق پرو کج‌ کردم. حوصله اینکه بخوام لباسمو انتخاب کنم نداشتم؛ معمولا اینکارو سوهی برام میکرد و غیر از اون هیچ رقمه به اینکار علاقه نداشتم.
سریع یک دست لباس رو کنار گذاشتم و ساعت رولکسی که همیشه از بین کولکسیونم تنها اونو انتخاب میکردم به دست کردم. طبق عادتم ادکلن تند و تلخی که به مزاجم خوش میومد به بدنم اسپری کردم و شروع به پوشیدن لباسام کردم.
همزمان که دکمه های شومیزام (پیراهن مردونه) رو میبستم نگاهم به سمت آیینه قدی روبه روم قفل بود. چهره ام مثل هر مرد معمولی ای به چشم میخورد؛ اما روحم از ۹سال پیش متلاشی شده بود.
کش معمولی نازکی که معمولا برای موهای کوتاهم از پشت استفاده میکردم و برداشتم و از پشت مشغول بستنش شدم.
___________________________________________

 ___________________________________________

Hoppla! Dieses Bild entspricht nicht unseren inhaltlichen Richtlinien. Um mit dem Veröffentlichen fortfahren zu können, entferne es bitte oder lade ein anderes Bild hoch.
ASD2Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt