Part10 قلب سوخته

525 118 71
                                    

انگشتش رو به حالت تهدید سمتم گرفت و درحالیکه کمی خودش رو خم کرد تا نگاهم به نگاهش برسه با صدای بم لب زد:
× حرکت نمیکنی یونگی

نگاهم به نگاه جدی و عصبیش قفل بود. نه میتونستم واکنش نشون بدم نه میتونستم اعتراض کنم.
با فاصله گرفتنش از ماشین و محکم بسته شدن در تا حدی سرجام پریدم و از حالت شوک خارج شدم. بین استرس و هیجانی که معلوم نبود از کدوم گوری پیداش شده بود غرق بودم. طولی نکشید که پشت فرمون جا گرفت و بدون اینکه کمربندشو ببنده ماشین رو به حرکت دراورد. دستم رو سریع سمت دستگیره ماشین پیش بردم. اما واکنش اون تو قفل کردن دره شاگرد سریعتر بود و منو ناکام از فرار گذاشت.
+ باز کن
× خفه شو
+ باز کن میگم؛ داری ادم ربایی میکنم
× نمیخوای خفه شی هوم؟
محکم دستگیره در رو چندین بار تکون دادم تا شاید صدای اعصاب خوردکنی که ازش تو ماشین پیچیده میشد اونو از به دام انداختن من پشیمون کنه.
با فشار یهویی مچ دستم که توسط دست راستش انجام شد اخ نسبتا بلندی گفتم و با ابروهایی به هم گره خورده نگاهم رو بهش دادم.
× میخوای دستتو بشکنم؟ سرجات بتمرگ
همین حرفش تا حدی منو سره جام نشوند. لرزش رو میتونستم تو دست و پاهام حس کنم. نیاز داشتم قرصامو بخورم...
+ آ.. آ...آب
× چی؟
+ آب... آب می... آب میخوام
باورم نمیشه داره حالم عین کودنا بد میشه. خیلی وقت بود اینجور نشده بودم. لکنتم بیشتر از هر تایم دیگه ای بود و این اذیتم میکرد.
دستش رو بار دیگه جلو اورد و با باز کردن محکم داشبورد جلوروم نگاهم به بطری ابی که تا نصف از محتواش پر بود افتاد.
بدون اینکه تعلل کنم سریع بطری رو گرفتم و همزمان دستم رو تو جیب لباسم پیش بردم. با حس شیارهای قرص بین انگشتام نفسمو صدادار بیرون دادم و سریع بیرون اوردمشون.

جلوی دیدم رو دوتا دوتا میدیدم. میدونستم به خاطره هیجان عجیبیه که این اتفاق باعثشه...
شش تا قرص بود. میدونستم دوتاش شبیه همه ولی نیاز داشتم بیش از زمانی که میخوردم بخورم...
شاید سریعتر حال عمومیم رو خوب کنه.
با بلعیدن قرص ها محتوای بطری رو تا ته سر کشیدم و نفسمو صدا دار برای نفس کشیدن بیشتر بیرون دادم.
برخلاف انتظارم نه چیزی ازم پرسید نه جویای حالم شد. البته اون‌ جونگکوکی که من میشناختم برای چندسال پیشه...
این جونگکوک دیگه عاشق من نیست!!!
با ایستادن ماشین نگاهم رو بالا آوردم و به خونه لوکسی که جلورومون بود خیره شدم...
× هیکل بدردنخورتو تکون بده
با تردید و ترسی که هنوز یکم تو وجودم موج میزنه از ماشین پیاده شدم و نگاه کلی ام رو به خونه جلوروم دادم. (عکس خونه در پارت اول)
از بزرگی بیش از حدش متعجب نبودم. اون با من خیلی فرق داشت. چه از نظر رده اجتماعی چه از نظر همه چی
همین فرق کاری کرد از داشتنش بگذرم و خودخواه نباشم...
× گمشو داخل
نگاه لرزونم رو که از واهمه این اتفاق بود کنترل کردم و سکتش برگشتم.
+ چی از جونم میخوای
همزمان با حرفم زبونش رو از داخل به گونه راستش فشار داد و نگاهش رو کج کرد.
× چی از جونت میخوام؟ معلوم نیست؟!
تای ابرومو به حالت عصبی بالا دادم.
وقتی سکوت احمقانه ام رو دید دوباره ادامه داد:
× خودت رو میخوام!!!

حرفاش منو یاد چند سال پیش انداخت. تو اون هتلی که برای اردو رفته بودیم همین حرفارو بهم زد. اما چرا این حرف الانش با اون موقع فرق داره!
جنس و لحنش کاملا یک دنیا فاصلشون بود...
× البته برای تن فروشی!
چشمهام تا حدی از حرفش گرد شد. تا خواستم اعتراض کنم یقه جلوی لباسم رو بین انگشت های کشیده و مردونه اش گیر انداخت و منو به دنبال خودش سمت خونه اش کشوند. با فشار کف مفشم روی سنگفرش های حیاط سعی میکردم سرجام بایستم اما قدرت بدنی اون این اجازه رو بهم نمیداد.
فشار و شدت کشیدگی یقه ام در حدی بود که پشت گردنم از شدتش درد و سوزش بدی افتاده بود. میتونستم به صراحت بگم رد فشارش روش میمونه...
با باز شدن در خونه که بیشتر شبیه به عمارت بود با تاریکی مطلق اونجا روبهرو شدم.
+ بس کن روانی؛ بس...
حرفم با افتادن یهوییم رو کف خونه ماسیید.
× چقدر زر میزنی یونگی!
همزمان با گفتن حرفش سیگاری رو از داخل جیب شلوارش دراورد و با فندکی که بعد از اون اماده اش میکرد باعث زنده شدن سیگار شد.
کام کوتاهی از سیگار گرفت و نیشخند عصبیش رو سمتم پرت کرد!!!
× چند سال شده هوم؟
رو زانوهاش جوریکه به زمین برخورد نکنه نشست و کام دیگه ای از سیگار گرفت.
× ده سال...
دست ازادش رو سمت موهام بالا اورد. از ترس اتفاقی که ممکنه پیش بیاد خودمو یکم جمع کردم.
انگشتهاش رو روی تای موهای بهم ریخته ام گیر انداخت و با دقت بهشون خیره شد.
× موهات سفید شده!

خنده کوتاهش رو بیرون داد و کام اخر و عمیقش رو از سیگار گرفت.
× انقدر برات اضافی بودم؟!
ترس جاش رو به بغض داد. واهمه جاش رو به دلتنگی داد. چطور میتونستم همزمان از این ادم روبه روم هم بترسم هم بخوامش.
× چرا هیچی نمیگی هوم؟
فشار انگشتهاش رو بین لای موهاش بالا برد و کاری کرد درد تو کل سرم بپیچه...
+ عاخ
× رفتی هرزه شدی...
میدونستم داره اشتباه برداشت میکنه. اما چه فرقی میکرد. بهترین بهونه اس تا کامل ازم زده شه....
× انقدر برات ناکافی بودم؟!
+ آره کافی نبودی!!!
دروغ بود؛ اونقدر توش ماهر شده بودم که راحت میتونستم به زبون بیارمش. میدونستم اگه تو چشمهاش خیره شم راحت دروغم فاش میشه.
محمم موهام رو از بین انگشتاش رها کرد و ته سیگاری که بین انگشتهای دست دیگه اش قفل بود بالا گرفت. هنوز سرخی کوچیکی از شعله های اتیش روی سیگار دیده میشد.
× عین این سیگار راحت تموم شدی!!!

خواستم دوباره خواستار رها شدنم بشم اما سوزش یهویی رو قفسه سینه ام کاری کرد کامل همه چیز از ذهنم فرار کنه.
+ عایییییییی
سیگار رو روی قفسه سینه ام خاموش کرده بود. سوزشش داشت اشکمو در میاورد اما قبل اون بی رحمیش اشکهام رو جاری کرد.
دستمو رو مچ دستش گذاشتم و سعی کردم سیگارو از رو قفسه سینه ام کنار بزنم.
به خاطره داغی ای که داشت جلوی لباسم رو سوزونده بود و کامل له بدنم برخورد میکرد.
× میسوزه مگه نه؟!
با چشمهای اشکی و عصبی بهش خیره موندم...
× دقیقا مثل قلب من بعد رفتن تو!!!
___________________________________________

این هم پارت جدید امروز.🥹❤️🐾
ازش لذت ببرین و کامنت بارون کنین.🤤🤤🤤
کلی دوستون داااااارم.😗🥰
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️

ASD2Where stories live. Discover now