Part5 ماسک

479 87 43
                                    

قبل از شروع پارت برای سوال یکی از دوستان درباره ماسک میخوام بگم. یه ماسک عادیه جشن بالماسکه که نیست‌🫠
برای درک بهترش عکسشو پایین گذاشتم✨

 یه ماسک عادیه جشن بالماسکه که نیست‌🫠برای درک بهترش عکسشو پایین گذاشتم✨

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

ماسکی که یونگی رو صورتشه...

___________________________________________

شروع پارت جدید:

همزمان با گفتن حرفم به سکسکه افتاد...
چرا حس دژاوو داشتم. یه حس فاکی نسبت به این هرزه زیرم...
× ماسکتو دربیار!

*********************

(از زبان یونگی)

حس دستش روی بدن برهنه ام کاری میکرد که مور مورم شه. دلم چقدر برای لمس هاش تنگ شده بود.
هنوز باورم نمیشه این آدم رو به روم جونگکوکه.
× میتونی امشب منو ددی صدا کنی!
انتظار این حرف فاکی رو ازش نداشتم؛ ناخواسته سکسکه ام گرفت و برای این اتفاق خجالت آور چشمهام رو روی هم گذاشتم.
فاک چرا تموم نمیشه...
× ماسکتو دربیار!!!
حس خجالت تو کمتر از ثانیه جاش رو به ترس و واهمه داد.‌ دستم رو روی ماسکم گذاشتم و همزمان که سکسکه میکردم سرمو به دو طرف تکون دادم.
× گفتم ماسک فاکیت رو دربیار هرزه
دستش رو روی مچ دستم پین کرد و همین کافی بود تا دهن باز کنم و به حرف بیام.
+ م... من
× تو چی هوم؟
+ صورتم...صورتم سوخته آقا
× چی کص میگی...
+ نمیخوام... بقیه ..وحشت کنن.
تنها راهی بود‌ که میتونست ماسکمو رو صورتم نگه دارم. هنوز باور نداشتم این آدمی که جلورومه جونگکوکه...
واقعا بزرگ شده بود. هیچوقت فکر نمیکردم دوباره با دیدنش بیشتر از قبل عاشقش بشم...
اما انگار سخت در اشتباه بودم. نکاهم رو از صورتش به سمت بدنش دادم. روی یه دستش تتو داشت. انگار این سالها حتی کالبد آدمها رو تغییر میده.
با یه بشکن که حلوروم زد چشمهام رو بالا گرفتم و نگاهمو بهش دادم‌
× به یه شرط
این اخلاق رو‌خوب میشناختم. قرار بود بدتر از کارم رو روی سرم خالی کنه؛ پس چرا ناراحت نشدم...
× شاید بهتره بفاک رفتنت رو همه ببینن!!!
اینکه جلوی عشقت باشی و نخوای بشناستت به اندازه کافی دردناک هست؛ حالا چه برسه من رو هرزه بدونه.
تو کمتر از ثانیه من رو از رو مبل بلند کرد و از اتاق پشت سرش خارج شدیم.
+ مگ...مگه نمیخواستی...
همونجور که حرکت میکرد لب زد:
× اون جمعی که من میگم.
با رسیدن به جای قبلی بین اون ادمای کله گنده منو رو مبل انداخت و موهاش که با بهم ریختگی رو صورتش رو گرفته بودن به سمت بالا حرکت داد.
× شلوارتو دربیار!

ASD2Where stories live. Discover now