بدنم داشت به این هرزه واکنش نشون میداد!
🔞ادامه صحنه های🔞
انگشت شصت رو روی سوراخ هرزه اش کشیدم. با اینکه معلوم بود درد داره به لمس انگشتمسربع وامنش نشون داد و نبض سوراخش بلند شد. نمیتونستم جلوی سخت شدن دیکم رو بگیرم. هرچقدر از این آدم زیرم متنفر بودم باز هم یه هرزه بود مه وظیفه اش بیدار کردن دیک من بود!!!
با این توصیف به خودم قبولوندم که واکنشم طبیعیه.
انگشت شصتم رو اروم تو سوراخش فرو بردم و محکم به دیواره داخلیش فشار دادم؛ جوریکه صدای دردمندش همراه لذتی که براش به وجود اومده بود بلند شد.
+ عاه عاهههه بیشتر... بیشتر
نمیدونستم چرا ولی حس سنگینی عجیبی ته قلبم شکل گرفته بود. این ادم داشت برای بیشتر خواستن التماس میکرد. حتی براش به منی که این همه وقت ترکش کرده فکر نکرده بود...
اما حالا چی...
دارم قلبم برای این هرزه سنگینی میکنه!!!
جونگکوک احمق نباش...دست چپم رو بالا بردم و محکم رو دهنش گذاشتم. اونقدر فشار کف دستم زیاد بود تا فقط ناله های نامفهوم از دهنش خارج میشد.
با اینکه صدای واضحی از دهن فاکیش بلند نمیشد همون صدای ناواضح برام عجیب رومخ بود
× دهنتو ببند جنده
همزمان با حرفم همونجور انگشتم رو لاز داخلش بیرون کشیدم و شلوار و باکسرم و از تنم خارج کردم. خنده های هیستیریکش با دیدن دیک من بلند شده بود. میتونستم چشم های خندونش رو با اینکه تو این وضعیته به راحتی حدس بزنم. چشماش بدجور داشت اذیتم میکرد کاش میشد از حدقه درشون بیارم...
حدااقل برای الان!
با درآوردن دیکم نگاه خمار و سنگینمو به وهر کم جونش و سوراخ داغش به حرکت دراوردم.
× چی میخوای هوم؟
+ اوممممم
دستم رو از جلوی دهنش برداشتم و منتظر موندم...
عین کرم داشت به خودش میپیچید. میدونستم داره عذاب میبینه. عجیب خوشم اومده بود دردش روببینم. لازم بود تقاص این سال هارو پس بده...
+ پرم کن... پرمممم کنفشار عضو سختم داخلش صداش رو برید و خودش رو محکم به تخت کوبید. میدونستم دیک بزرگم برای سوراخش با همه این گشادی ای که براش اماده اش کرده بودم زیاده. انگار نمیتونست حجم دیک من رو تحمل کنه.
تلمبه هام رو اول اروم و بعد سریع کردم. دستام رو دو طرفه صورت کم جون و توهم زده اش تکیه دادم و با هر جلو عقب کردن داخل سوراخ داغش نگاهمو به واکنش چهره اش دقیق کردم.
یونگی من هیچوقت انقدر وقیح باهام چشم تو چشم نمیشد؛ اما این یونگی...
داره مستقیم بهم نگاه میکنه و با چشمهاش بهم التماس بیشتر بفاک رفتنش رو میکنه. دست راستم رو از تکیه روی تخت برداشتم و سیلی محکمی تو گوشش وارد کردم. از حرکتم اجتناب نکردم و اجازه دادم دیکم سوراخ هورنیش رو پر کنه...
دستم رو از رو صورتت به سمت گردنش پیش بردم و محکم بین انگشتام پینش کردم. اونقدر فشار دستم زیاد بود که رنگ صورتش تغییر کنه...
نزدیک اومدنم بود. قلبم به هزار رسیده بود. محکمتر از قبل دیکم رو به سوراخ هرزه اش فشردم و با اومدن مایع گرمی از عضو سختم فشار انگشتام رو از روی گردن نحیفش کم و کمتر کردم...با حس گرمی خیسی که رو تخته ی پایین شکمم ریخته بود نگاهم رو از چشم های وسویه انگیرش به بدنم دادم. کام اون هم اومده بود.حتی براش جق هم نزده بودم و به این روز افتاده بود...
سریع عضوم رو ازش خارج کردم و نگاهم رو به بدن چسبنده و عرق کرده اش دادم. باید تمیز میشد اما اون لایق اینم نیست...🔞پایان صحنه های🔞
پوزخند تلخی رو لبم نشوندم. دست هاش رو از تخت باز کردم و از رو تخت پاشدم.
خواستم راهمو سمت در خروجی ااتاق طی کنم اما نگه داشتنم توسط دست یونگی روی مچ دستم با تعجب بهش خیره شدم...
×بنال
+ آ... آب
محکم دستم از بین دستش بیرون کشیدم و به حالت انزجار شروع به پاک کردن نمادین مو دستم کردم.
انگشت اشاره ام رو سمت مستر اتاق گرفتم.
× آب میخوای؟ از اونجا! لایقشی
چشمهاش بزور میتونست ببینه اما باز هم نگاه ملتمسش به من بود. نگاهم رو به هرجا جز قیافه رومخش داده بودم و شروع به پوشیدن باکسر و شلوارم کردم.بدون اینکه به چهره بیچاره اش اهمیت بدم از اتاق بیرون اومدم. میتونستم از بیرون از اتاق هم صدای ناله هایی که داره میکنه بشنوم. میدونستم هنوز اثرات قرص تو بدنشه. چه اهمیت داره این حیوون باید بیشتر از اینها زجر بکشه. صدای ویبره گوشیم که دقیقا جلوی عسلی کاناپه پذیرایی قرار داشت به گوشم میرسید. چند قدم کوتاه برداشتم و بدون اینکه موبایل رو بردارم به اسم صاحب زنگی که پشت گوشی منتظر جواب دادنم بود نگاه کردم. سوهی بود. مردمک چشمهام رو چرخی دادم و گوشی رو برداشتم و سریع خاموشش کردم. دلم نمیخواست صدای بازجویانه اش رو الان بشنوم!!!
با صدای محکم چیزی که انگار رو زمین فرود اومده بود نگاهمو سمت منبع صدا کج کردم از اتاق خواب بود...زبونمو از داخل به لپ راستم فشار دادم و کلافگیمو کنترل کردم. میدونستم صدا از یونگیه. داره چه گهی میخوره...
محکم در اتاق خواب رو باز کردم. خواستم دهن باز کنم اما با دیدن جای خالیش رو تخت خواب خشکم زد.
کدوم گوری رفته..
از اتاق خارج نشده پس باید هنوز همینجا باشه. نگاهمو به سرتاسر اتاق دادم. با دیدن در مستر اتاق که تا نیمه باز بود ابروهام به سمت پایین گره خورد. قدم های بلندم رو سمت مستر برداشتم و به چند ثانیه نکشید جلو در رسیدم و سریع درو با پشت دست تا آخر باز کردم.
نگاهم صحنه روبه روم که برام قابل هضم نبود افتاد.
صحنه ای که کاری کرد نفرت عمیق تو دلم فراموش بشه و ابروهام از گره دربیاد.
× یونگی...
________________________________________این پارت رو دیشب نوشتم ولی تا خواستم پابلیشش کنم بیهوش شدم از خواب:)))
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
YOU ARE READING
ASD2
Romanceرفتن رنگ ها از زندگی خیلی دردناکه. اگه حالا اون رنگها در یک آدم خلاصه بشه! _____________________________________________________ بعد از رفتن و ناپدید شدن یونگی؛ جونگکوک به زندگیش با تمام ناچاری ادامه داد. اما آیا جونگکوک همون جونگکوکه؟! (حتما اول ف...