Part6 بطری مشروب

721 103 87
                                    

قبل شروع پارت بخونین:

خیلی ها گفتن چرا نشناختش!
چرا صداشو تشخیص نداد...
دوستان باز برای یادآوری ۹ سال گذشته. یعنی نزدیک یک دهه زندگی.
من چون خودم 27 سالمه این تغییر برام کاملا ملموسه. صدا؛ قیافه؛ هیکل. هرچیزی تماما تغییر میکنه و یک ورژن دیگه ای بیدار میشه. من خودم اصلا دوستان دوران دبیرستانم رو اکع از نزدیک باهاشون رو در رو بشم نمبشناسم یا بلعکس.
___________________________________________

شروع پارت جدید:

دستش رو سمت زیر زانوهام پیش برد و اروم پاهام رو بالا گرفت. نفسم رو با ناله از خجالت و هیجان بیرون دادم. نمیخواستم اعتراف کنم اما حتی تو این موقعیت اگه اون انجامش بده مشکلی نیست!

🔞ادامه صحنه های...🔞

نمیتونستم موقعیت فاکی ای که اسیرش بودم رو هصم کنم. بعد این همه سال الان دارم اینجوری میبینمش...
اینکه نمیدونه واقعا منم و داره اینکارو باهام میکنه غرورم رو خورد میکنه...
براش مهم نیست پشت این ماسک کیه!
دستهاش رو همونجور که ساعدش تکیه گاه زیر زانوهام بود به گوشه های بوتم کشوند و آروم از هم بازشون کرد.
× نبض سوراخت میزنه هوم؟
چشمهام رو از خجالت فقط تونستم ببندم. کاش جای چشم میتونستم اینکارو با گوشهام کنم.
دنگش فاک دست راستش رو سمت یوراخم پیش برد و وارد سوراخم کرد.
× خوبه سوراخت گشاده‌
خنده تو گلویی بین ناله ام کردم و با حرص لب زدم:
+ برو به جهنم
× هوم جهنم؟
دوتا از انگشتای دیکه اش رو همراه همون انگشت فاکش بدون مقدمه واردم کرد. همین کافی بود تا برای یه لحظه نفس کشیدن رو فراموش کنم.
+ عاهههههههه
× فلا که تو توی جهنمی هرزه.
چندین بار انگشت هاش رو از سوراخ لعنتیم درمیاورد و واردم میکرد. انقدر اینکارو کرده بود تا سوراخم برای بلعیدن انگشتهاش باز بمونه.
× پوف حصلم سررفت...
دستهاش رو از زیر زانوهام رها کرد و سریع رو میز جلویی رو به شکم منو خوابوند. از برخورد محکم قفسه سینه ام روی میز ناله دردمندی کردم و چشمهام رو روهم فشار دادم. چرا انقدر روانی شده...

با صدای فندک‌ که نشونه روشن کردن سیگار دیگه ای از طرفش بود چشمهام رو باز کردم و نگاهمو به رپبه روم دادم. به خاطره خوابیدنم روی میز فقط میتونستم سمت راستم رو ببینم.
دقیقا همکارش جلوروم بود اما نگاهش با عصبانیت و ناراحتی به جونگکوک دوخته شده بود.
& بس کنین لطفا
× هنوز اول شبه چیو بس کنم...
پای چپم رو روی میز قرار داد جوریکه زانوم رپی میز تکیه داده بشه.
× جیکت دربیاد همینجا باید به همشون بدی!
نمیدونستم چه نقشه ای تو کله خرابشه همین بدتر کلافه ام میکرد.
با بسته شدن دستم از پشت توسط چیزی شبیه به کمربند نگاه متعجبمو به عقب دادم.
+ چه غلطی میکنی؟
× خفه خون بگیر!
بطری مشروبی که روی میز رها شده بود رو بین دستش گرفت و با پرتاب کردن و پاس دادن از این سو و اون سوی دستهاش اونو به بازی گرفت.
× یکم قراره حصلمون سرجاش بیاد
دست آزادش رو روی لپ بوت چپم کشید و کاری کرد تا حس آزاد شدن لای پام از پشت بهم دست بده.
نمیخوام اون فکری که تو سرمه اتفاق بیفته. نه این اون جونگکوک من نیست...
اون انقدر...
با وارد شدن سره بطری تو حفره تنگم ناله خفه ای کردم و محکم کناره سرم رو به میز کوبیدم.
× هیششششش کم کم بهش عادت میکنی
با فشار آخری که انگار به قسمت ته سره بطری بود با حرص لب زدم:
+ بس... بس کن ... دارم...دارم میمیرم
با بالا بردن بطری حس ریختن مایع سردی داخل سوراخم رو حس کردم. محتوای داخل بطری بود...
نگاهمو به سمت دیگه ام‌ دادم و متوجه جق زدن بقیه جلو روم شدم.

ناله ام رو همراه حرص بیرون دادم.
+ میکشمت... میکشمت آشغا...
با عقب جلو کردن بطری داخل سوراخم حرف تو دهنم خفه شد و تنها کاری که از دستم بر اومد خالی کردن حرص فاکیم با گاز گرفتن لب بیچاره ام بود.
فشار سر بطری اونقدر زیاد بود که به نقطه حساسم برخورد میکرد و برمیگشت.
میتونستم سخت شدن دیکم رو که با فشارم روی میز تا حدی پرس شده بود و درد میکرد حس کنم.
اونقدر سر بطری داخلم ضربه خورده بود که بدون اینکه رو خودم کنترل داشته باشم سوراخم تاحدی باز مونده بود و مشروبی که داخلم ریخته شده بود با جلو و عقب رفتن بطری ازم بیرون میریخت.
زبونمو ناخواسته بیرون دادم و به لطفم ماسکم تو دید نمیومد. چشمهام با هر تلمبه داخلم سیاهی میرفت.
+ م... من دارم دارم‌... دارم میام
خنده حضار با حرف من اوج گرفت. اهمیتی نداشت. اون موقع حتی له سخره گرفته شدنم نمیتونستم اهمیت بدم. با لرزش خفیفی متوجه اومدن کامم شدم.
همین کافی بود تا سریع بطری رو ازم خارج کنه و با اشاره لب بزنه:
× خودتو راست و ریست کن حیوون

🔞پایان صحنه های🔞

با تمام دردی که تو بدنم داشتم شلوارمو بالا کشیدم و به مایع خونی که همراه مشروب ازم خارج میشد توجه نکردم. صدای ریختن چیزی جلو روم کاری کرد نگاهمو به پایین کج کنم. یه چند برگ دلار بود که روی زمین رها شده بود.
× برای سرویس دادنت
قلبم داشت متلاشی میشد. اما چه کاری از دستم برمیومد. خودم این راه رو انتخاب کرده بودم.
مطمئنم حتی اگه منو میشناخت دیکه حسی بهم نداره. چه بهتر یه هرزه ناشناخته براش بمونم.
اگه با من میموند دیگه اپم روله روم انقدر تو اوج نبود.
باید مثل من جون میکند برای هرچیزی!!!
چشمهام رو از فکر کردن بهش رو هم گذاشتم و جلوروش تعظیم کوتاهی کردم و با صدای گرفته ای که به خاطره کاری که باهام کرده بود شد لب زدم:
+ ممنونم قربان
دستش سمت‌ موهام رفت و شروع به بهم ریختن موهام کرد. انگار که داشت یه پاپی رو ناز میکرد. از کارش زیاد تعجب نکردم اما توقع اینکار هم ازش نداشتم.
... آیگو ما هنوز لذت نبردیم بیا اینجا پسر!
کمرم رو صاف کردم و بدون اینکه جواب اونارو بدم راهمو به سمت پایین کلاب کج کردم. با نشستن دستی رو بازوم و کشیدنش نگاهم به عقب برگشت.
... باید کامل سرویس بدی هرزه لعنتی

نگاهم خنثی و سرد بود. نگاهم رو از اون به جونگکوکی که رو مبل پشت سرم پا رو پا‌گذاشته بود و همزمان که کامی از سیگارش میگرفت با تحقییر به اینور زل زده بود دادم.
+ تا بگات ندادم دستتو بکش!
... هرزه برام آدم شدی؟
با کشیده شدن دوباره دستم دست مخالفم رو بالا آوردم و مشت محکمی رو صورتش خالی کردم. همین کافی بود تا پخش زمین شه و ناله اش کل محوطه رو پر کنه.
جلوروش همونجور که روی زمین افتاده بود روی زانوهام جوریکه به زمین برخورد نکنم نشستم و از ته گلو لب زدم:
+ گفتم که دستتو بکش
___________________________________________

اینم پارت جدید امروز.😅❤️🐾
کلی لذت ببرین برای امرووووز.🥺🥺🥺
یکم زیر بارون شاید باهاش خیس بشین.😩💧
کلی عاشقتونم‌😚
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️

ASD2Donde viven las historias. Descúbrelo ahora