دست راستم رو روی قفسه سینه اش کوبیدم و همین کافی بود چند قدم به خاطره ضربه محکمم به عقب بیفته.
+ گورتو گم کن وگرنه من میکنم!!!وقتی هیچ حرکت اضافی ای ازش ندیدم شلنگ کارواش رو از رو زمین برداشتم و سمت ماشین برگشتم.
+ دیگه نیا...
مسیر آب رو روی شیشه های ماشین که با کف آغشته شده بود گرفتم و مشغول شستنش شدم. به چند دقیقه نکشید مسیر نگاهمو به عقب دادم و با نبودنش مواجه شدم. درستشم همین بود.
... تموم نشد؟
صاحب کارم بود. همزمان که تعظیم میکردم مشغول شستن بودم.
+ تا یه ربع دیگه.
... آیگو یکم زودتر؛ همیشه کندی
درست میگفت؛ به خاطره لرزش دستم و صدای های ناهنجاری که فقط من می فهمیدمشون کارام بیشتر از بقیه طول میکشید. بعد از اتمام کارم آب رو سمت بدنم گرفتم تا شاید خنکی آب یکم از داغی بدنم کم کنه.
... مین یونگی گوشیت زنگ میخوره.
شلنگ اب رو پایین انداختم و همزمان که موهای خیسم رو بالا میدادم سمت مکانیکی پاتند کردم.
سریع از جیب شلوارم که گوشه ای از مکانیکی آویزون بود گوشیم رو برداشتم و جواب دادم.
+ بله؟
م ی: پسرم کی میای؟
نفسم رو خسته بیرون دادم و لب زدم:
+ اوما کار دارم.
م ی: از صبح تا شب کار کار کار؛ نگرانتم.
دستم رو با بیچارگی رو صورتم کشیدم و با صدایی که آروم تر از قبل بود لب زدم:
+ کاری نداری؟
م ی: یونگ...
تلفن رو روش قطع کردم و نگتهمو به ساعت بالای مکانیکی دادم.
تقریبا شب شده بود و تایم کاریم تموم میشد.
لباسام رو از تنم دراوردم و بدون اینکه به برهنگی بدنم توجه کنم شروع به پوشیدن لباسام کردم.
... آیگو چه بدنی داری پسر!
دستش رو روی بازوی چپم گرفت و بین انگشتاش فشار داد.
... نگاش کن توروخدا اگه نمیدونستم؛ فکر میکردم باشگاهی چیزی میری
لمس داشت اذیتم میکرد؛ تنها کاری که تونستم کنم پوشیدن پیراهنم برای جدا کردن دستش از رو بازوم بود.
+ مرسی هیونگ
___________________________________________تیپ و استایل یونگی در همون زمان
___________________________________________
با تعظیم کوتاه و بدون خداحافظی از مکانیکی بیرون اومدم و جلوی جاده برای گرفتن ماشین ایستادم.
طولی نکشید یه ماشین ایستاد و سوارش شدم. پاهام باز داشت به خاطره نقصم کف ماشین رو سوراخ میکرد.
از داخل جیب پیراهنم بسته قرص هایی که پنج تا پنج تا جداشون کرده بودم رو گرفتم و بدون آب بلعیدم.
دیگه عادت کرده بودم به اینکار...
اگه روزی شکمم رو با این زهرماری ها پر نمیکردم؛ روزم شب نمیشد.
با رسیدن به جایی که میخواستم وارد کلاب شدم و نگاهمو له سرتاسر اونجا دادم.
... پسر جون پس کجایی؟
صدا از طرف میز بار میومد. دستهام رو رو موهای نمناکم کشیدم و لب زدم:
+ دیر کردم؟
... تقریبا. باید امروز کناره یه گروه دیگه بشینی!!!
ESTÁS LEYENDO
ASD2
Romanceرفتن رنگ ها از زندگی خیلی دردناکه. اگه حالا اون رنگها در یک آدم خلاصه بشه! _____________________________________________________ بعد از رفتن و ناپدید شدن یونگی؛ جونگکوک به زندگیش با تمام ناچاری ادامه داد. اما آیا جونگکوک همون جونگکوکه؟! (حتما اول ف...