#6 "Jungkook is migrating? "

374 27 2
                                    

"جونگکوک مهاجرت میکنه؟"

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

"جونگکوک مهاجرت میکنه؟"

#6
۶ ماه بعد
تو راه مدرسه:
+تهیونگاااا...میشه امروز زودتر بیای دنبالم
+برای چی خبریه؟
+نه فقط به دوستام گفتم ی پرستار دارم مثل رفیقه کنجکاو شدن تا تورو ببین...میخوام نشونشون بدم تورو..اشکالی که نداره؟
+نه چه اشکالی.. باشه امروز زودتر میام
+مرسییی تهیونگاا
از ماشین پیدا شد و سمت مدرسه رفت تهیونگ که صبر کرد تا وارد مدرسه بشه و شروع به حرکت کنه
بعد از اینکه مطمعن شد وارد مدرسه شد سمت خونه رفت
ساعت ۱۲ ظهر ۱۹۹۸:
+بچه ها بچه ها.. امروز پرستارم زود میاد..میتونین ببنینش
سوبین صمیمی ترین رفیق جونگکوک لبخندی زد و دستاش بهم کوبوند
+واقعاا؟خیلی مشتاقم ببینمش
هیونجین لبخندی زد گفت
+پس بالاخره میبینیمش اون پسرو
یونجین گفت:
+میخوام ببینم شبیه رویاهامه
جونگکوک لبخندی زد و چند دقیقه گذشت زنگ خورد کیفش روی کولش انداخت و با دوستاش از مدرسه خارج شدن و جونگکوک تهیونگ پیدا کرد
+تهیونگااا
تهیونگ با لبخند همیشگیش سمت پسر برگشت بغلش کرد و بوسه ای روی سرش کاشت
+مدرسه خوش گذشت؟
+اوهوم مثل همیشه بود...
تا الان سوبین،هیونجین،یونجین ساکت بودن سوبین که از همه جرعتش بیشتر بود جلو اومد:
+آقای کیم سلام..من دوست صمیمی جونگکوکم
+فک کنم تو باید سوبین باشی درسته؟
سوبین با لبخند سرش تکون داد
+شما دوتا پسر چی؟نمیخوای خودتون معرفی کنید
هیونجین و یونجین که به خودشون اومدن جلو اومدن و سلام دادن
یونجین گفت:
+آقای کیم..جوری که جونگکوک از شما تعریف کرده بود خیلی جذاب بودین و ما توی ذهنمون ی مرد جذاب ساختیم..ولی شما از رویای ما هم جذاب ترین
تهیونگ که به حرفای بانمک و شیرین پسر لبخند میزد نزدیکش اومد و خم شد دستش روی شونش‌گذاشت
+یونجین...واقعا با این حرفای شیرینت دلم منو بردی...ممنونم از تعریفت
هیونجین ادامه داد
+اقای کیم اگه میشه از این به بعد بیشتر زودتر بیاین تا ما شمارو ببینم و بیشتر باهاتون صحبت کنین
همه ی اون سه تا سرش رو به نشان‌ی تایید تکون دادن
+همیشه که نه..ولی سعی میکنم بیشتر وقتا بیام
بعد از چند دقیقه حرف بالاخره باهام خدافظی کردن و به سمت خونه رفتن
۱۹ دسامبر ۲۰۱۰(۱۲ سال بعد)
تهیونگ مثل همیشه جلوی در دانشگاه داخل ماشینش منتظر جونگکوک بود تا بیاد بعد چند دقیقه جونگکوک اومد
+سلام موسیو
+اومدی بالاخره؟خوش گذشت؟
+اره خوب بود...بد نگذشت..ی اتفاق باحال هم افتاد
تهیونگ یکی از ابرو هاش بالا داد
+چیشد مگه انقد خوشحالی؟
جونگکوک با ذوق سمت تهیونگ چرخید
+تهیونگاااا باورت نمیشه...توی این امتحان داخل دانشگاه فقط من و سوبین و هان و سونگمین قبول شدیم...قراره برای تعطیلات کریسمس مارو ببرن فرانسه..عرر خیلی خوشحالم
تهیونگ لبخندی زد
+مگه تو همین ۳ ماه پیش فرانسه نرفتی؟تاحالا ۵ بار فرانسه رفتی؟پس چرا انقد ذوق زده نشدی؟
نفس عمیقی کشید و گفت
+خب موسیو ببین من همیشه تنها رفتم حتی تو نبودی و بخاطر کار پدرم رفتم..اصلا برای خوش گذرونی نرفتم...ولی حالا قراره برای تعطیلات برممم این خیلی خوبه...تازه میتونم یونجین و هیونجین هم ببینم...دلم براش تنگ شدههه
تهیونگ لبخند زد و گفت
+البته باید به فکر این باشی که پدرت اجازه میده یا نه
جونگکوک نیش خندی زد و ادامه حرف تهیونگ گفت
+خب‌نگران نیستم چون میدونم‌چیکار کنم
+میخوای چیکار کنی؟
+تا تورو دارم غم ندارممم میری پدرم راضی میکنی
تهیونگ یکی از ابرو هاشو بالا داد و آروم به سر پسر رو به روش ضربه زد
+هعی بچه دلت خوش نکن..اون با حرف من راضی‌نمیشه
+ولی میدونم تو میتونی راضیش کنی
ماشین روشن کرد و سمت خونه راه افتاد کل راه با سکوت گذشت
در باز کردن و با جیسو(خواهر ناتنی جونگکوک)مقابله شدن
"الی حرف میزنه:جیسو هیچ ربطی به عضو بلک پینک نداره"
نیش خندی زد و کنار گوش جونگکوک گفت
+مدرسه خوش گذشت موسیو؟
به اهمیت به حرفاش از کنارش گذشت :
+قابل تحمل بود مادام
بورام مادر خونده جونگکوک که برعکس دخترش جیسو ی زن مهربون و دلسوز بود رو به تهیونگ کرد
+آقای کیم..یونگبوک گفت برین توی اتاقش مثل اینکه کارتون داره
+چشم الان میرم
بعد از اینکه لباساشو عوض کرد به سمت اتاق یونگبوک رفت و در زد
+بیا داخل
آروم در باز کرد و روی یکی از صندلی ها نشست
+خانوم لی گفتن کارم دارین
+درسته
بعد از اینکه کتابشو بست و عینکش روی میز گذشت رو به تهیونگ کرد:
+آقای کیم شما توی این ۱۹ سال زحمت های زیادی برای جونگکوک کشیدن براتون ممنونم اما دیگه جونگکوک بزرگ شده و اون پسر کوچیک قدیم نیست میخواستن بگم دیگه نیازی نیست اینجا‌ کار کنین
______________________________________________________

ووت یادتون نره

My Angel (VKOOK)Where stories live. Discover now