#4_5 "Taehyung is my only friend "

393 25 0
                                    

"تنها دوست من تویی تهیونگا"

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.

"تنها دوست من تویی تهیونگا"

#4
+راستش ی سفر چند روز داریم میریم..درسته بهت اجازه دادیم هروقت دوست داشتی بری بیرون یا تفریح کنی ولی الان چون خودم نیستم..ازت میخوام تو کنارش بمونی و حتی ی ثانیه هم از بغلش جم‌نخوری میتونی‌اینکارو انجام بدی...؟
چند ثانیه‌مکث کرد:
+بله مشکلی نیست‌نگران نباشید با خیال راحت میتونید به سفرتون برید..
نفس راحتی کشید
+ازت ممنونم
۳ روز بعد
+خانوم‌پارک‌نگران نباشید..بهتون قول میدم ی تار مو از سرش کم نشه..!
لبخند زدی:
+باشه..بهت اعتماد دارم
بعد از کمی صحبت کلی سفارش کردن بالاخره اونجارو ترک کردند و تهیونگ به سمت اتاق جونگکوک رفت ولی دید که روی تختش خوابه لبخند روی لبش نشست
+جونگکوکا..یعنی بزرگ بشی..چیزی از من یادته؟از زندگی قبلت یادته؟یادته بخاطر من بی عرضه فدا کاری کردی؟زندگی خودتو به خاطر من دادی؟
بغض تو گلوش داشت خفش‌میکرد..تمام خاطراتش با جونگکوک چه خوب چه بد از جلو چشماش میگذشت...نفس عمیق بلندی کشید دست روی زانوش قفل کرد و ادامه داد
+اگه هم یادت نیاد..اگه یادت نیاد چی...تلاش می‌کنم.. خسته نمیشم یادت میارم..ازت مراقبت میکنم با اینکه منو یادت نیست..تلاش می‌کنم جونگکوکا..قول میدم..
نفهمید چقدر گذشت که خوابش برد
۳ ساعت بعد
ساعت ۸ شب شده بود..واقعا این همه خوابیده بود؟کنار تخت جونگکوکش خوابش برده بود؟کم‌کم چشماش باز کرد و مالوند و سرش بالا اورد
با چشماش باز و شیرین جونگکوک مقابله شد..لبخند شیرینی روی لب تهیونگ‌نشست و شروع به نوازش کردن‌موهاش جونگکوک شد
+پس بالاخره بیدار شدی؟اره؟
جونگکوکی که چیزی از حرف های تهیونگ‌نمیفهید با تعجب نگاهش میکرد
۴ روز بعد
+بله پس امروز برمیگردید
با مهربونی‌گفت
+اره برمیگردیم بعدش میتونی بخاطر این ۴ روز مراقبتت ۲ روز استراحت کنی
+نه نیازی نیست خانوم پارک این جا هستم تا از جونگکوک مراقبت کنم
لبخندی زد :
+درسته...ولی بازم...باید استراحت کنی...او ببخشید تهیونگا نوبت پروازمون شد منو ببخش خدانگهدار
+به سلامت برگردید خدانگهدار
تلفن قطع کرد و سمت جونگکوک که نگاش میکرد برگشت
+پس امروز مامان بابات برمیگردن اره؟خب خوبه..یا شایدم بد‌‌‌...
#5
۷ سال بعد....
سال ۱۹۹۸"
+تهیونگااا من از مدرسه بدم میاددد...نمیخوام برم..زوریه؟
از حرصش نفس صدا داری کشید و با ی لبخند عصبانیتش پنهون کرد:
+ببین ما درمورد این موضوع حرف زدیم باشه؟
لبش کج شد:
+اره ولی حتی موقع ثبت نام هم پدرم نمیاد...تو داری منو میبری ...اصلا پدرم یادش رفته ی پسر داره
تهیونگی که دلش برای مظلومیت پسر رو به روش میسوخت گفت:
+درسته جونگکوکا..ولی میدونی بعد مرگ مادرت پدرت خیلی سرش شلوغ شده..باید درکش کنی..حالا هم پاشو آماده شو بریم مدرستو ثبت نام کنیم بعدش هم میریم شهر بازی باشه؟
جونگکوک سری تکون داد و رفت سمت اتاقش...تو این سن خودش لباساشو تنش میکرد و نیازی به تهیونگ نبود...تقریبا ساعت ۵ عصر بود و هوا زیاد گرم نبود پس ی لباس خنک پوشید
+تهیونگاا خوب شدم؟
تهیونگ لبخند مهربونی زد و از سر تا پای پسر دید:
+عام..عالی شدی بچه
جونگکوک لبخند شیرینی روی لبش نشست و دست تهیونگ گرفت باهام سمت ماشین رفتن
+تهیونگا میشه ازت ی چیزی بخوام؟
+اره عزیزم بگو؟
+میشه این دفعه من جلو کنار راننده بشینم؟میشه به بابام نگی؟
تهیونگ به معصومیتش لبخندی زد:
+اره ولی بار آخر باشه؟
سرش به نشونه تایید تکون داد و رفت نشست
+جونگکوک ازت هرچی پرسیدن با دقت جواب بده و استرس نداشته باش، باشه؟
+هعبب باشه سعی میکنم فقط از کنارم نرو باشه؟
+سعی میکنم بچه
وارد سالن مدرسه شدن..مدرسه خوبی بود و سمت دفتر ثبت نام رفتن
جونگکوک دست تهیونگ‌محکم تر گرفت و تهیونگ در زد
+بفرمایید داخل
نفس عمیقی کشید و در باز کرد
+سلام آقای بک..برای ثبت نام اومدم..فک کنم هماهنگ شده باشه درسته؟
+اسمتون؟
+آقای کیم
+اسم فرزند
+جونگکوک
+کیم جونگکوک؟
+نه نه...من‌پرستارشم
+فامیلی بچه چیه؟
+جئون..جئون جونگکوک
+اووو جونگکوک...شناختم..پدرشون دوست قدیمی من هستن..بفرمایید بشینید
تهیونگ لبخندی زد و نشست جونگکوک هم کنارش
+خب جونگکوک چند سالته؟
+هفت سالمه آقای بک
+رنگ مورد علاقت چیه؟
+فک کنم بنفش‌‌‌..
۱۵ دقیقه بعد
+خب میتونید برید ثبت نام شدن..برعکس بچه های دیگه خجالتی نیستش..و این عالیه
تهیونگ لبخندی زد
+بله جونگکوک مثل همسن سالای خودش نیست..ممنونم برای ثبت نام خدانگهدار
بعد خدافظی سمت ماشین رفتن
+خب آقای کیم تهیونگ شما ی قولی بهم دادین یادتونه؟
+ببخشید چه قولی چیزی یادم نیست
+عههه تهیونگا اذیت نکنن...قرار بود ببری شهر بازی
+نه کی همچنین قولی دادم؟
جونگکوک با چشمای اشکی سمتش برگشت:
+باشه باشه شوخی کردم..گریه نکن...میریم
جونگکوک لبخند زد
+میشه اونجایی بریم که مامان سومین هم باهامون برای بار آخر اومد؟
+اره جونگکوکا میشه
لبخند زد و سرش به شیشه چسبوند
+خوابیدی؟
+نه نه
+رسیدیم پیاده شو
+باشه
+فقط قبلش..دست منو تا آخرش میگیری باشه؟
+باشه تهیونگا
پیاده شدن و سمت شهر بازی رفتم
نیم ساعت بعد
+خب وقتشه بریم خونه..داره شب میشه
با دهش پر از پشمک سرش تکون داد
سمت خونه رفتن
____
+کجا بودین؟
اب دهنش قورت داد:
+راستش آقای جئون ..جونگکوک خیلی وقت بود تفریح نرفته بود بردمش شهر بازی
+از من اجازه گرفتی ؟نه..قبل اینکه تو پرستارش بشی و پدرشم.. نمیتونی بدون اجازه من اینکار کنی
جونگکوک سرش پایین انداخته بود و تهیونگ جرعتش جمع کرد و به چشماش یونگبوک خیره شد
+آقای جئون چه فرقی‌میکرد؟ازتون اجازه میگرفتم جوابتون چی بود؟میگفتین نه.. نیازه به تفریح نداره..آقای جئون..آدم ی بار بچه است نه بیشتر شما دارین با این کارا بچگی ازش میگیرین اون مثل بچه های دیگه مهد کودک نرفته...از ۳ سالگی داشتین بهش اسپانیایی و اینگلیسی یاد میدادین..از سال قبل هم دارین فرانسوی و ایتالیایی یادش میدین..الان توی موقعیتی نیست که به این زبان ها نیاز داشته باشه آقای جئون..اون‌مگه چند سالشه؟درسته شما بعد مرگ خانوم پارک شغلتون عوض کردین و الان ی مافیایین و تنها وارثتون جونگکوک ‌‌..اما الان زوده..بزارید بچگی کنه
یونگبوک که بهت زده به تهیونگ میکرد آب دهنش قورت داد و بدون حرف به سمت اتاقش رفت
به سمت جونگکوک برگشت که بی صدا اشکش میریخت با همون لبخند همیشگی اومد کنارش و با زانو خم شد دستش روی شونش گذاشت:
+جونگکوکااا گریه نکن.‌..مرد که گریه نمیکنه؟میکنه؟
با پشت دستش اشکش پاک کرد
+تهیونگا..هق..تو بخاطر من مجبوری شدی مقابل پدرم..هق وایسی...بعضی وقتا فک میکنم خیلی بی عرضم..هق چرا پدرم ازم راضی نیست تهیونگا؟من همه ی تلاشم دارم میکنم با این‌سنم...میخواستم هق همیشه کافی باشم..ولی نیستم..‌تهیونگا
تهیونگ اشکش پاک کرد دوباره لبخند زد
+جونگکوکا...زندگی همیشه اونجوری که ما میخوایم پیش نمیره..بعضی وقتا باید تحمل‌کنیم...بالاخره اون نور میاد...فقط باید صبر داشته باشی و تلاش کنی..متوجه ای جونگکوکا؟
سرش به نشانه ی تایید تکون داد
تهیونگ بغلش کرد و به سمت اتاقش برد
+امروز زیاد فعالیت انجام دادی وقتش بخوابی
+میشه..میشه کنارم بخوابی؟یا صبر کنی من خوابم ببره؟
+اوهوم چرا نشه؟
لبخند غمگینی روی لب جونگکوک نشست

My Angel (VKOOK)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang