#17" a I found you!"

310 19 0
                                    

"پیدات کردم!"

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

"پیدات کردم!"

#17
+مطمئنم با خواسته خودت نبوده!

+و.ولی..

+میدونم الان نمیتونی راحت توضیح بدی..نیاز نیست کامل هم بگی..فقط اینو جواب بده..کسی تهدیدت کرد؟

+ا.اره..وگرنه من خواسته خودم هیچوقت همچین کاری نمیکنم..

+نگران نباش..چند روز دیگه میام میلان باشه؟

+نه..تهیونگا..لطفا نه

+چرا؟

+پدرم اینجا کلی جاسوس داره..اگه بیای بدمیشه‌‌...می‌فهمن..

+باشه..ولی آخر ی روزی میام..باشه؟

+باشه..!

"۲ ماه بعد"

(4 ژوئن 2011)

توی کلاس نشسته بود..بی حوصله با مداد گوشه‌ی دفتر مشکی میکرد..با ورود مدیر همه از جاشون بلند شدن.‌..

+میتونین بشینید..

بعد از کمی مکث گفت

+قرار شما رو اردو به خارج از کشور ببریم..البته این اردو مربوط به درستون هست..

همه بچه ها دست زدن بعد از چند لحضه سکوت مهمون کلاس شد..ادامه داد

+قراره اردو شمارو به فرانسه شهر نانسی ببرن!

جونگکوک سریع نگاهش از دفتر گرفت و به مدیر داد
"نانسی"حتما گوشام اشتباه شنیده..امکان نداره..این همه شهر.‌..چرا اونجا!؟

آب دهنش قورت داد:

+ببخشید کجا گفتین؟
+نانسی،فرانسه
+ا.اها،ممنون..

مدیر بعد از کمی حرف زدن خارج شد...توی فکر بود که با صدای ادریانو به خودش اومد

+چیه تو فکری؟

+ه.ها..نه هیچی..

+بگو..چیشده؟

+داشتم به اردو فکر میکردم..
+اها..اره بنظر من قراره کلی خوش بگذره..از درس خوندن راحت میشیم ..حداقل برای چند روز..

+تو که کلا درس نمیخونی..واسه تو چه فرقی داره
+مهم اینه کلاس تحمل نمیکنم
•••••••••••••••••••••••••••••••••••
روز اردو رسید..همه توی فرودگاه بودن...فرودگاه نسبتا خلوت بود..
پسر هنوز تصمیم‌نگرفته بود به مرد بگه..نمی‌خواست هم بگه..نمیخواست مرد بویی ببره که اومده..توان حرف زدن با مرد نداشت...
کم‌کم‌نوبت پروازشون شد..

5 ساعت بعد(ساعت 6 ظهر به وقت نانسی)

استرس تموم‌وجودش گرفته بود..دلیلش‌نمیدونست..یا شاید هم میدونست..دلیلش اون مرد بود؟یا..بجز این گزینه‌ی دیگه‌ای‌وجود نداشت!

+تو فکری؟

با صدای ادریانو به سمتش برگشت

+اره..ولی مهم نیست

+الان راه میوفتیم میریم هتل بیا بریم

سرش تکون داد و باهم سوار ماشینی که مدرسه گرفته بود شدن...
سخت بود براش که مرد توی همین شهره..
آخرین بارون های بهار می‌بارید.. خیابون ها شلوغ بود..

■■■■■■■■■■■■■■■■■
یک روز بعد

+امروز؟

+اره..لطفااا

+کجا بریم؟

+ی پارک کلی مجسمه قدیمی داره..خیلی باحاله...اونجا بریم!

+خیلی خب باشه خوبه

+ولی ی چیزی!

+بگو؟

+احتمالا یکم شلوغ باشه..بچه های کشور ایتالیا رو آوردن اردو..میخوان بیارن اونجا

+اوکیه مشکی نیست میام!

+یک ساعت دیگه میام دنبالتون

گوشی قطع کرد..براش عجیب بود..از ایتالیا؟اونم این همه شهر..چرا نانسی؟
از فکر بیرون اومد و به سمت حموم رفت..
دوش ساده ای گرفت و اومد بیرون..به سمت کمدش رفت..کت لی شو با شلوار لی ستش برداشت و پوشید...

چند دقیقه از آماده شدن گذشته بود که زنگ خونه به صدا در اومد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

چند دقیقه از آماده شدن گذشته بود که زنگ خونه به صدا در اومد..با دیدن هیونجین و یونجین لبخندی روی لبش نشست

+بریم بچه ها؟

+بریم آقای کیمم

باهم سوار ماشین شدن و حرکت کردن..نزدیک پارک بودن..

+از اونی که فکر‌‌میکردم شلوغ‌تره..

+اره واقعا

ماشین‌پارک کردن و به سمت پارک رفتن

+من میرم‌سیگار بگیرم‌شما برید من‌میام!

+باشه اقای‌کیم

به سمت دکه اون‌پارک رفت که دانش آموزی توجهش جلب کرد

+جئون جونگکوک؟!

"""""""""""""""""""""""""""
حرفی ندارم..ووت؟

My Angel (VKOOK)Where stories live. Discover now