"چیزی بین ما نیست"
#13با صدای پیامک گوشیش..گوشی داخل دستش گرفت..بعد از خوندن پیام یکی از ابرو هاش بالا انداخت
+تهیونگ
+جانم؟+باید بریم
+کجا؟
+پدرم گفت توی قرار کاریش به من احتیاج داره..اگه نرم..به نفع هیچ کدوممون نیست
+صبر کن بروسنمت
سرش تند تند تکون داد و تا خواست در کافه باز کنه بند کفشش به پاش گیر کرد
نفهمید چی شد؟توی ۱ ثانیه چه اتفاقی افتاد..منتظر بود؛ بیوفته..ولی چرا توی بغل تهیونگ بود؟
تهیونگی محو ستاره هایی که داخل شب سیاه چشماش بود شد..قسم میخورد.. حاضر بود قسم بخوره این چشم های برای پرستش به وجود اومده بودن..
هر دو تاشون محو هم بودن..تهیونگی که چشمای تاریک و براقش زل زده بود..جونگکوکی که محو لب..رنگ صورت..تک به تک خال های صورتش بود..
جونگکوکیکه به خودش اومده بود سریع از تهیونگجدا شد+ب.بخشید ا.اقای کیم...
تهیونگ که نگاهش از چشماش گرفت لبخندی زد:
+مشکلی نیست..فقط از این به بعد حواست بیشتر جمع کن
جونگکوک سرش تند تند تکون داد
تهیونگ به کفاش نگاه کرد..دلیل افتادن جونگکوک فهمید
با زانو نشست و اروم بند کفش جونگکوک بست و بلند شد+و.واقعا نیازی نبود تهیونگ..م.من ا.ازت ممنونم
+تشکر بزار برای بدن..فعلا پدرت منتظره
سرش تکون داد و هر دو به سمت ماشین رفتن
با سرعت معمولی داشت رانندگی میکرد
+کیم..میشه یکم سرعتت رو بیشتری کنی؟نمیخوام دیر کنم
سرش رو تکون داد و ۳۰ تا به سرعتش اضافه کرد
بعد از چند دقیقه رسیدن..+اینجا میمونم تا بیای!
سرش تند تند تکون داد و به سمت عمارت رفت
بی توجه به کسایی که براش تعظیم میکردن یا میخواستن کتش رو بگیرن
به سمت اتاق پدرش رفت و آروم در زد+جونگکوک..بیا بشین
با حالت جدی ..جونگکوک که کاری نکرده بود..پس چرا پدرش انقدر عصبی بود؟
آروم نشست
CZYTASZ
My Angel (VKOOK)
Romansفصل قبل فرشته داستان ما تهیونگ به شیطانش نرسید..ولی با متولد شدن دوباره جونگکوک...مسئولیت اینو داره تا تمام خاطره جونگکوک برگردونه...آیا موفق میشه...؟نتیجه زحمت های او چیمیشه..؟ کاپل:ویکوک ژانر:فانتزی،عاشقانه،درام،ماجراجویی "کامل شده"