chapter.17

45 6 13
                                    

سرجو متعجب، با تای ابرویی بالا رفته سرش را بلند کرد و نگاهش را به پسر خبرچین داد و کلماتی که شنیده بود را تکرار کرد《گفتی دست یکی رو با تبر آتش‌نشانی قطع کرد؟》

مرد جوان سری تکان داد و تایید کرد. سرجو درحالی در لیوان کریستالی، هنسی می‌ریخت ادامه داد《بعد لوتوس رو بیهوش کرد و با خودش برد؟》

سرجو احتمال میداد از آنجایی که فعلا هیچکس از جای جانگکوک و لوتوس خبر ندارد، او را به خانه خودش برده باشد. جایی که تقریبا هیچکسی آدرس آن را نداشت. محلی که جانگکوک از آن به عنوان لانه امنش استفاده می‌کرد. بعد از جنگ در آن آلونک کوچک مینشست و زخم‌هایش را لیس میزد.
  پشت میز بزرگ کتابخانه نشست و کامپیوترش را روشن کرد. خبر را چند ساعت پیش هم شنیده بود اما آن را تا همین الان که خبرچین مورد اعتمادش آورده بود، باور نکرد. هنوز هم باور نمیکرد. جانگکوک، همیشه و بی چون و چرا تا آنجا که می‌توانست از خشونت و دردسر دوری میکرد گرچه خیلی در آن موفق نبود. با دیدن نوتیفیکیشن، صندق ایمیلش را باز کرد. محض احتياط از ریچارد، فایل دوربین های کنترل ترافیک را خواسته بود. باید با چشمان خودش واکنش های جانگکوک را میدید. میخواست ببیند با اکراه دست به شکار زده یا از آن لذت برده بود!

پسر خبرچین ها را مرخص کرد. بعد از بسته شدن در کتابخانه فیلم را پلی کرد. جانگکوک را دید که یک‌هو به اولین سلاحی که دید چنگ زد و خودش را به لوتوس رساند. سپس در کسری از ثانیه، همانند یک حیوان وحشی دست کسی را قطع کرد. لبخند عمیقی روی لب های سرجو کشیده شد. او سالها بود که تلاش می‌کرد جانگکوک را به چنین موجود وحشی و بی‌رحمی تبدیل کند. سالها بود که به هر روش ممکن و غیر ممکنی سعی میکرد هیولا خفته درون این پسر را بیدار کند. اما جانگکوک شدیدا مقاومت میکرد. مقاومتی که فقط میتوانست تنها از مادرش، ماریا به او ارث رسیده باشد. با اینکه جانگکوک ماشه را میکشید و تمام دستوراتش را اجرا میکرد اما سرجو میدانست که تمام آن کارها را با اکراه و کمترین میزان خشونت ممکن انجام می‌دهد درحالی که او نیاز داشت جانگکوک مردی خشن باشد.‌ خشن و غیرقابل کنترل! اما جانگکوک هرچقدر هم با استعداد و بی‌نقص بود، بازهم در برابر سرجو مقاومت میکرد. مشخصا نمیخواست به یکی مثل پدربزرگش تبدیل شود. حالا لوتوس، یک دفعه انقدر مهم بود که جانگکوک بخاطر او، بدون دستور سرجو، دست به کارهای خشونت‌ آمیز و غیرضروری بزند؟ چشمانش را ریز کرد و روی چهره وحشت زده تهیونگ زوم کرد.
گرچه میدانست ذهنیت جانگکوک، از واژه "خانواده" بسیار وسواس‌گونه است ولی این بچه لاغر ترسو با آن کله‌ آبی رنگش کجای خانواده جانگکوک بود؟ آن هم بعد از اینکه سعی کرد او را در فواره خفه کند

با افکاری که در سرش میچرخیدند لبخندش عمیق و هولناک‌تر هم شد. پارک هانا هرچقدر دردسر ساز و به درد نخور بود، در عوض پسرهای خوبی داشت. پسرهایی که هردو تبدیل به ستون های حکومت امروز ایتالیا شدند. به بیانی دیگر هانا قاز تخم طلا بود و حالا دو تخم طلا برای سرجو بجا گذاشته بود. تهیونگ و ووشیک! احتمالا لوتوس میتوانست "انگیزه" جدیده نوه نازنینش باشد؟ اگر اینچنین بود، سرجو و کیم تهیونگ می‌توانستند دوست های خوبی برای هم باشند. آخرین قطره هنسی را به سلامتی لوتوس جدید سر کشید《به سلامتی لوتوس》

LOTUS Where stories live. Discover now