یونگی لیوان کریستالی که از اب میوه استوایی پر شده بود را دست جانگکوک داد و گفت《بهت گفتم نباید بیای. داری به زور نفس میکشی احمق!》جانگکوک لیوان را گرفت و نگاهش را از یونگی دزدید و گفت《احتمالا تاتالکیا امشب میان اینجا. فکر کردی میزارم هر کاری دوست دارن باهام بکنن و به همین سادگی از زیرش در برن؟》
《منم بهت گفتم خودمون به قضیه خانواده تاتالکی رسیدگی میکنیم》
《مگه از رو جنازم رد بشی که بزارم با کسی درگیر بشی. تو تازه از اون رینگ کوفتی اومدی بیرون. نمیخوام دوباره اسیب ببینی》
یونگی کلافه پوف کشید و به مبل تکیه داد. جانگکوک اخرش او را دیوانه میکرد! همه را دیوانه میکرد. البته اگر تا الان نکرده بود
چندی بعد ووشیک درحالی که دستش دور کمر همسرش بود وارد کلاب شد. جان با ارنج به پهلو یونگی زد و گفت《رنگینکمان بلد از طوفان! اونا حسابی مشغولن》
مین خندید و جان را هل داد. خندهاش را زود خورد و گفت《ادامه بده اگه دوست داری دستتو قطع کنه و مجبورت کنه بخوریش》
آنها از پله ها بالا آمدند با بقیه سلام کردند. ووشیک مقابل پسرها روی مبل بزرگ مخملی شرابی رنگ نشست و سلما پشت مینی بار رفت. نوشیدنی هایی که او سرو میکرد لنگه نداشتند
《تهیونگ کجاست؟ بهش راجب امشب نگفتی؟》جان پرسید و چیپس را در سس سالسا زد. سلما درحالی که شیکر استیل را تکان میداد و ریز ریز با آهنگ میرقصید پاسخ داد《اون با دوستاش میاد》
تای ابروی یونگی از تعجب بالا رفت. کیم کوچولو در همین زمان کم برای خودش دوست پیدا کرده بود؟ شاید بهتر بود ووشیک بیشتر مراقب او باشد. لسآنجلس در این روزها از همیشه تاریکتر است و آنها هم دشمنان زیادی داشتند. سیگارش را روشن کرد و گفت《فکر نمیکنی بهتر باشه یکم در رابطه با تهیونگ احتیاط کنیم؟ مشخصا الان همه لسآنجلس میدونن برادرت باهات زندگی میکنه》با سر به جانگکوک زخمی اشاره کرد و ادامه داد《نمیخوام تو دردسر هایی از جنس این بیوفته》
ووشیک لیوان ویسکی را از سلما گرفت و او را در آغوش خودش کشید و گفت《فعلا به پسر گوردن گفتم هواسش بهش باشه. اگه مشکلی هم پیش اومد...》نگاهش را به سه پسری که با نگاه مصمم و سنگین به او خیره شده بودند داد و گفت《باهم حلش میکنیم!》
همه لیوان هایشان را بالا آوردند و گفتند《برای ارامش و امنیت خانواده》
حدود چند ساعتی گذشت. میگفتند و میخندیدند. ووشیک از تمام کبودی های جانگکوک جوک درست کرد و سلما برایشان نوشیدنی های رنگارنگ سرو میکرد. در همین حین، بالاخره کیم تهیونگ و دوستانش وارد کلاب شدند. جان با دیدن او که از بین جمعیت عبور میکند چشمانش گرد شد. تهیونگ همیشه انقدر جذاب و سر چشم بود؟
《شبیه یک کبوتر تو قفس کلاغاست》یونگی گفت و جانگکوک پرسید《کی؟》
او با سر به تهیونگ اشاره کرد که داشت با دختر کنارش میخندید. جانگکوک سرش را برگرداند و تا با نگاهش تهیونگ را پیدا کند. مگر چه فرقی کرده بود؟
اما تا نگاهش به تهیونگ افتاد متوجه منظور یونگی شد. این بچه لعنتی رسما داشت میدرخشید و هیچکس هم نمیتوانست انکارش کند. با اینکه چیز خاصی نپوشیده بود ولی بازم نمیشد به او نگاه نکرد. نه به ان قدم های با اعتماد به نفس و مردانه. او شلوار و پیراهن نخودی پوشیده بود. موهایش بلندتر شده بودند و تقریبا روی چشمهایش را پوشانده بودند که باعث میشدند خط فک و گردن بلندش بیشتر از در معرض دید باشد. در حالی که آدامس میجوید اطراف را از نظر میگذراند. او زیادی جلب توجه نمیکرد؟ از وقتی وارد کلاب "شراب قرمز" شده بود انگار هیچکس دیگری آنجا حضور نداشت. نگاه ها طوری روی او متمرکز شده بود که انگار نورافکن ها رویش قفل شده بودند
YOU ARE READING
LOTUS
RomanceSummary: در قلب لسآنجلس، شهری که زیر سایه مافیا زنده است، سه روح گمشده سرنوشتی غیرمنتظره را رقم میزنند. حرامزاده دورگه، کاپوی بیرحم با گذشتهای آکنده از زخمهای عمیق. دکتر پلاگ، مردی با نقابی از اسرار که هیچکس از انگیزههای واقعیاش خبر ندا...