تهیونگ یک صندق آبجوی دیگر در چرخدستی که لب تا لب پر شده بود گذاشت و گفت《تمامه. دیگه با ووشیک هیونگ کاری ندارم. میتونه بره با اون ایتالیایی های مادرجنده خودشو بگا بده و هیچی هم راجبش بهم نگه. منم هیچوقت نمیرم سر قبرش!》
سوزی خندید و با ارنج به پهلوی جک که کنارش ایستاده بود زد و گفت《مری پاپینز حسابی عصبی شده》
جک شانهای بالا انداخت و یک درحالی که توییتر را بالا و پایین میکرد گفت《حق داره. ولی از طرفی دونستن حقیقت هم واسش خطرناکه. پس ووشیک هم حق داره》
سوزی دو شیشه شراب بلوبری آبی را در سبد گذاشت و درحالی که گیج شده بود پرسید《پس دقیقا حق با کیه؟》
جک موبایلش را در جیب شلوارش بازگرداند و به جای آن دو که چشمانشان را برای پیدا کردن لیوان های پلاستیکی ریز کرده بودند چرخدستی را هل داد و گفت《سوزی، عواطف و علوم اجتماعی مثل ریاضی نیست که برای هر مسئله یک جواب واحد وجود داشته باشه. تو این موضوع هر دو میتونن درست بگن》
سوزی بدون اینکه حتی به یک کلمه از حرف های جک هریس گوش کرده باشد تایید کرد و به لیوان های پلاستیکی قرمز رنگی که گوشه فروشگاه دید اشاره کرد.
و اما راجب جک، بگذارید اینطور بگوییم که او حالا از دوستان بسیار نزدیک تهیونگ بود. آنها تقریبا هم سن بودند. او در دانشکده دیگری که به آنها کمی نزدیک بود بازیگری میخواند. تهیونگ یک روز او را موقع ناهار در رستوران فرانکی ملاقات کرده بود. انها بخاطر شلوغ بودن رستوران، روی یک میز نشستند و باهم ناهار خوردند. جک کاملا کرهای بود و حتی به کرهای مسلط بود اما او چندین سال میشد که تحت سرپرستی خانواده اقای کالاما هریس، رئیس مجلس سنا بود. از وقتی که حدودا ده سالش بود خانواده هریس سرپرستی او را از یکی از یتیم خانه های واشنگتن گرفته بودند. آنها سال پیش از واشنگتن دی سی به لسآنجلس نقل مکان کرده بودند.جک یکی از آن بچههای ناز پرورده لوس بود. حداقل این تنها چیزی بود که فعلا تهیونگ دیده بود. اما او همچنان مهربان و یکرو بود و همین خصوصیت باعث شد که دوستیشان برای تهیونگ ارزشمندتر شود. جک در تیم فوتبال دانشگاه بود و یکی از دعوایی ترین افرادی بود که تهیونگ میشناخت. با اینکه میخواست بازیگر شود ولی انگار اصلا برایش مهم نبود چه بلایی سر صورتش میاورد. انگار هیچکس در آمریکا از تمدن بویی نبرده بود. مخصوصا اینجا در لسآنجلس. همه فقط میخواستند به هم مشت بزنند. اما خوش به حال جک هریس لعنتی که حتی با زخمهایش هم جذاب بنظر میرسد
سوزی نگاه منظور داری به تهیونگ که داشت با دقت چیپس انتخاب میکرد انداخت و گفت《خب..؟》
تهیونگ زیر لب تکرار کرد《خب..؟》
سوزی تقریبا جیغ کشید《اذیت نکن ته!》
تهیونگ کمر راست کرد و با ابروهایی بالا رفته و نگاهی گنگ توجهاش را به سوزی داد. سوزی با لبخند گشادهای پرسید《ریچارد موریتتی هم میاد یا نه؟》
YOU ARE READING
LOTUS
RomanceSummary: در قلب لسآنجلس، شهری که زیر سایه مافیا زنده است، سه روح گمشده سرنوشتی غیرمنتظره را رقم میزنند. حرامزاده دورگه، کاپوی بیرحم با گذشتهای آکنده از زخمهای عمیق. دکتر پلاگ، مردی با نقابی از اسرار که هیچکس از انگیزههای واقعیاش خبر ندا...