سه روز از وقتی که ووشیک خانه را ترک کرده میگذرد. امروز هم دیگر نمیتوانست بدتر از این شروع شود. با استرس، بار دیگر ساعت را چک کردم. دئوس هنوز نیامده است و هرچه که با او تماس میگیرم تلفنش را بر نمیدارد. حتی سعی کردم با ووشیک تماس بگیرم اما او از دسترس خارج است. پیام های لعنتی سونگمین هم فقط بیشتر اعصابم را بهم میریخت.
لعنتی زیر لب گفتم و لبم را گزیدم. فکر نمیکنم امروز دانشگاه بروم. نمیتوانم همینطوری مری را در خانه تنها بگذارم. برای ووشیک پیغام صورتی گذاشتم و وضعیت را برایش شرح دادم. امیدوارم پسر افسرده کوچکم زودتر تلفنش را چک کند.********
تقریبا سر شب بود. با دیدن چراغ یک موتور مشکی که در حیاط خانه پارک شد از جا بلند شدم. همین مزاحم لعنتی را کم داشتم. پس نگهبانها در این خانه چه غلطی میکردند؟
بدون آنکه تلویزیون را خاموش کنم چوب گلف را برداشتم و بی صدا سمت در ورودی رفتم. در باز شد و مردی با قد متوسط و جکت لی روشن وارد خانه شد. فقط نمیدانم چرا انقدر آشنا بود
به هرحال از آنجا که پشت سرش بودم و او هنوز مرا تشخیص نداده بود. یهو سمت او دویدم و شوکری که از کمد ووشیک برداشته بودم را به کمرش زدم.
او روی زمین افتاد و من با سر آهنی چوب گلف به او حمله کردم. شاید فکر کنید این پسر جوان کرهای درحال رد شدن از خط قرمزهاست. اما اینطور نیست!
اگر متوجه نشدید باید اشاره کنم که من هیچکس جز برادر احمقم را در این کشور ندارم و هنوز دارم سعی میکنم با این موضوع که او من و بچه خردسالش را رها کرده کنار بیایم. ناگهان یک کیسه بوکس مجانی از در وارد میشود و البته که من همانند یک دیوانه جانی به او حمله میکنممرد دستش را جلو صورتش، همانند گارد گرفتن در بوکس گرفت دائم چیزهایی میگفت《هی بس کن! برادرت منو فرستاده. لعنتی، بس کن! فاک این.. درد داره! میشنوی چی میگم!!؟》
قبل از اینکه حتیکمی دقت کنم دارم چه کسی را میزنم یک لگد محکم دیگر به شکمش زدم و گفتم《فکر کردی این پسر بچه فسقلی آسیایی گزینه خوبی برای دزدیه؟؟》
《من خودم یک فسقلی آسیاییام احمق!!!》
او فریاد زد و من دوباره به این پسر گستاخ شوک وارد کردم. متاسفانه این عروسک برای بیهوش کردن کسی ساخته نشده بود. او که انگار از کوره در رفته بود محکم به پایم لگد زد و من روی زمین افتادم. خواستم به چوب گلف چنگ بزنم که او زودتر از من عمل کرد و چوب گلف را گرفت و مرا روی زمین هل داد. کله فلزی چوب گلف را روی سینهام گذاشت. فسقلی آسیایی عوضی!نگاهم را به او که بالای سرم ایستاده بود دادم. لعنتی تازه میتوانم ببینم او برای چه این همه فریاد میزد. من صورت نازنینش را نابود کردم. گوشه چشم راست و لبش پاره شده بود و یک خراش روی گونهاش مانده بود. خب شایدم نباید انقدر محکم به این کیسه بوکس مجانی میزدم. با خودم چه فکری کرده بودم؟ اگه این فسقلی آسیایی زیر دست و پایم میمرد چه؟!
اما حتی یکم هم عذاب وجدان ندارم. او بود که خودش را در چنین موقعیتی انداخته بود. این هم عواقب انتخابش بود!
![](https://img.wattpad.com/cover/369967131-288-k335576.jpg)
YOU ARE READING
LOTUS
RomanceSummary: در قلب لسآنجلس، شهری که زیر سایه مافیا زنده است، سه روح گمشده سرنوشتی غیرمنتظره را رقم میزنند. حرامزاده دورگه، کاپوی بیرحم با گذشتهای آکنده از زخمهای عمیق. دکتر پلاگ، مردی با نقابی از اسرار که هیچکس از انگیزههای واقعیاش خبر ندا...