باورش نمیشد اون عوضی اینقدر بی مسیولیت باشه که هیچکدوم از تماسهای بیمارستان رو جواب نده .
با کلافگی گوشی رو روی میز پرت کرد و به سمت تخت هفت رفت ،تا ببینه پسر شماره ی دیگه ای از پدرش داره یا نه .
پرده رو کنار کشید و چشمش به پسر افتاد.جیمین از شدت دردی که از شب گذشته تحمل کرده بود ،حسابی بی حال شده بود .
تمام عصبانیتش رو کنار گذاشت و با لبخندی روی لبهاش به پسر نزدیکتر شد.
*سلام عزیزم.بهتری؟
جیمین به زور پلکهای خسته اش رو از هم فاصله داد تا جواب پرستار مهربونی رو که از موقع اومدنش به بیمارستان بالا سرش بود رو بده .
×بله.دردم خیلی کمتر شده .
*خوبه.اومدم از بپرسم جز اون شماره ای که تو پرونده ات هست شماره تماس دیگه ای از پدرت داری؟
نگاه جیمین به یکباره رنگ غم گرفت .نمیدونست باید چی بگه.باید میگفت پدرش هیچ وقت بهش اهمیت نداده و قرار نیست بخاطر موجود بی ارزشی مثل اون وقتش رو تلف کنه .یا باید بگه که پدرش از ترس اینکه پولی پرداخت کنه قرار نیست بیاد دنبالش.
×متاسفم .فکر نمیکنم اون جوابتون رو بده .میشه من خودم برم ؟قول میدم خیلی زود پولتون رو پس بیارم .قسم میخورم .
هوسوک که دلش از مظلومیت پسر ضعف رفته بود با مهربونی دست نوازی بر روی موهای مشکیش کشید .
*نیازی به اینکار نیست .یکی از پزشکها دیشب تمام هزینه های بیمارستانت رو پرداخت کرده .فقط باید پدرت بیاد و امضای ترخیصت رو بزنه .
×اون نمیاد .میترسه بخواید ازش پول بگیرید برای همین محاله جواب تماستون رو بده .
*خونه تون کجاست ؟من دیگه شیفتم تموم شده .خودم میرسونمت خونه .
×ممنونم.ولی باید برم مدرسه .دیروز هم نتونستم بخاطر دردم برم .اگر امروز هم غیبت کنم بورسه ام رو قطع میکنن.
*خیلی خوب ؛پس همینجا صبر میکنی تا من شیفتم رو تحویل همکارم بدم . بعدش خودم میرسونمت مدرسه ات .
×باور کنید نیازی نیست .خودم میتونم با اتوبوس برم .
*مگه نگفتی دیروز هم نرفتی؟فکر کنم یکی باید باهات بیاد تا با مدیرتون صحبت کنه .درسته؟پس اینقدر وقت رو تلف نکن و کاری رو که بزرگترت میگه گوش بده .
جیمین با مظلومیت سرش رو پاییت انداخت و چشمی گفت .
هوسوک با خنده موهای لختش رو بهم ریخت و رفت تا شیفش رو تحویل بده.
.
.
.
.
.
.
ماشین رو جلوی مدرسه پارک کرد و همراه پسر به راه افتاد .هنوز میتونست رنگپریدگی رو تو چهره ی پسر ببینه .برای همین از سرعتش کم کرد تا راحت تر باهاش هم قدم بشه .به دفتر مدیر مدرسه که رسیدن اول چند ضربه به در زد و بعد از اجازه ی مدیر ،همراه پسر وارد دفتر شد .
YOU ARE READING
Let go of the past
Randomجیمین ،بتایی که همه تو مدرسه به خاطر فقر و گوشه گیریش ازش متنفرن؛چه اتفاقی میوفته که دو برادر الفا و جذاب مدرسه یهویی تصمیم میگیرن ازش مراقبت کنن و دیگه به کسی اجازه ی شکستن قلبش رو ندن. نامجون،پسر ی که تمام تلاش خودش رو برای نجات زندگی پسر عموش میک...