بعد از چند لحظه سر پسر از روی زانوهاش بلند شد و نگاهش رو به نامجون داد .با دیدن جین که پشت نامجون ایستاده بود ،بغضی که تمام این سه ماه گلوش رو گرفته بود بالاخره شکست .
با لبانی که از سرما و بغض میلرزید لب زد :
×ابا...............
مثل نوزادی که با رسیدن به اغوش والدینش از حس امنیت سرریز میشه ،بالاخره بدنش تسلیم شد و به خواب رفت .
نامجون قبل از اینکه بدن لرزون پسر روی زمین خیس و سرد پهن بشه ،به اغوش گرم خودش کشیدش.
به ارامی چند ضربه به صورت رنگ پریده ی پسر زد .
-جیمین .جیمینا.چشمات رو باز کنی عزیزم.هی جیمین .
با نگرفتن جوابی از طرف پسر ،با استرس بدنش رو که به لطف اون ژاکت خیس اب بود رو برایان بلند کرد و به سمت برج دوید .
جین با اومدن به خودش،سریع پشت سر همسرش به راه افتاد و وارد اسانسور شد .با رسیدن اسانسور به طبقه ی بیست و هفتم، سریع به سمت در رفت . با دست های که از شدت اضطراب میلرزید در رو باز کرد و کنار رفت تا نامجون زودتر وارد بشه .
نامجون بدون توجه به خیسی لباس های جیمین ،پسر روی روی کاناپه ی نزدیک به شومینه خوابوند .
جین با صدای غم دار و ترسیده لب زد :
+لباس هاش رو از تنش در بیار تا من براش لباس و پتو بیارم .
نامجون با سر حرفش رو تایید کرد .زیپ ژاکتش رو باز کرد و به ارامی از تنش بیرون اورد .
تو این سرما زیر اون ژاکت خیس فقط یه تیشرت نازک تنش بود .اون رو هم با احتیاط از تن لرزونش خارج کرد .
با اومدن جین در حالی که یک پتو پشمی و چند تا لباس گرم در دست داشت نگاهش رو به اون داد .
+بزار اول این بلوز بافت رو تنش کنیم بعدش شلوارش رو عوض کن .اینطوری یهویی لخت بشه سرما ی بدنش بیشتر میشه .
نامجون طبق حرفهای جین،بلوز رو ازش گرفت و به اهستگی تن جیمین کرد .
به محض اینکه دستش به کمری شلوار جیمین برخورد کرد ،جیمین با ترس و چشمانش بسته ،شروع به ناله کردن و گریه کردن کرد .
×نننه......تتتتورو خدا دیگه ننه......هق......اوبجی.....لطفا.....قوووول میدم دیگه قرصام ....هق بخورم...هق
نامجون و جین از حرفهایی که میشنویدن شوکه شده بودن .جین به کاناپه نزدیکتر شد و روی زمین زانو زد .
+جیمنا ؛پسر خوشگلم .به من نگاه کن .منوو ببینه جیمین .
جیمین پلکهای خسته اش رو از هم فاصله داد . نگاه گیج و خسته اش رو به جین داد .با بغضی که تو صداش کاملا حس میشد زمزمه کرد .
YOU ARE READING
Let go of the past
Randomجیمین ،بتایی که همه تو مدرسه به خاطر فقر و گوشه گیریش ازش متنفرن؛چه اتفاقی میوفته که دو برادر الفا و جذاب مدرسه یهویی تصمیم میگیرن ازش مراقبت کنن و دیگه به کسی اجازه ی شکستن قلبش رو ندن. نامجون،پسر ی که تمام تلاش خودش رو برای نجات زندگی پسر عموش میک...