تو افکارش غرق بود که حس کرد چیز نرمی به غده رایحه اش مالیده میشه .
با تعجب سرش رو برگردوند و با چیزی مواجه شد که بیشتر از قبل متعجبش کرد .
نگاهش رو به جین داد .
نه امکان نداشت .
جیمین یه بتا بود ،برای همین از محالات بود بتونه رایحه ی کسی جز والدین و جفتش رو حس کنه .پس چطوری تونسته بود تو اون حال و با چشمای بسته بینیش رو به غده ی رایحه اش نزدیک کنه وخودش روبا رایحه ی چرمش ارام کنه .
جین با تعجب به حرکات جیمین خیره شده بود که چطور با تمام جونی که در بدن داشت سعی میکرد رایحه ی چرم همسرش رو وارد ریه هاش کنه .
اما عجیب تر از اون این بود که اینکار باعث شده بود ارامتر بشه و دیگه ناله نکنه .
سریع دماسنج رو از روی میز برداشت تا تبش رو اندازه بگیره .
با حیرت به دمایی که نشون میداد نگاه کرد.اینهمه زحمت کشیده بود اما یه ذر هم تبش پایین نیومده اما حالا تبش به طور کامل از بین رفته بود اونهم فقط به خاطر رایحه ی همسرش .
امکان نداشت دارویی که بهش تزریق کرده بود به این سرعت تاثیر کنه .
اما فعلا زمان مناسبی برای فکردن به این چیزها نبود .حوله ای رو که برای پسر اماده کرده بود رو روی بدن برهنه اش کشید .
+ببرش تو اتاق .منم الان براش لباس میارم .
از حمام خارج شد و نامجون رو پسرش رو تنها گذاشت .
نامجون نمیدونست دقیقا چه احساسی به این موضوع داره اما بیشتر از هر چیزی خوشحال بود که باعث ارام گرفتن پسر شده بود .
به ارامی از روی صندلی بلند شد و به سمت تخت رفت .تن نحیف پسرک رو روی تخت خوابوند .
با حوله ای که دورش بود پاهای خیسش رو خشک کرد .هنوز جای زخمی که یادگار شب تصادف بود به وضوح مشخص بود .
باید با جین حرف میزد و ازش میخواست کاری کنه تا جای زخمش از بین بره .جیمین چه زمان تصادف و چه بعدش دچار مشکلات و دردهای زیادی شده بود .
هنوز به خوبی اون روز رو به یاد داشت که پسر چطور تو خودش جمع شده بود اشک میریخت .
فلش بک
برای بازدید از یکی از ساختمان هایی که مسیولیت بازسازیش رو برعهده داشت ،به منطقه پایین شهر رفته بود .
راضی کردن صاحب ملک حسابی خسته اش کرده بود ؛برای همین تصمیم گرفت از سوپری که نزدیک ملک بود برای خودش نوشیدنی ای بگیره .
به محض وروردش به سمت قفسه ی نوشیدنی ها رفت .داشت دنبال ابمیوه مورد علاقه اش بود که صدای اشنایی به گوشش رسید .
YOU ARE READING
Let go of the past
Randomجیمین ،بتایی که همه تو مدرسه به خاطر فقر و گوشه گیریش ازش متنفرن؛چه اتفاقی میوفته که دو برادر الفا و جذاب مدرسه یهویی تصمیم میگیرن ازش مراقبت کنن و دیگه به کسی اجازه ی شکستن قلبش رو ندن. نامجون،پسر ی که تمام تلاش خودش رو برای نجات زندگی پسر عموش میک...