عزیزای دلم .به علتی پارت خیلی دیر اماده شد که اخر پارت توضیح دادمش.برای همین فایل هنوز چک نشده .چون خیلی دیر شد الان براتون میزارم اما فردا تا شب ادیتش میکنم .
بعد از دو ساعت زیر و رو کردن سایتهای مختلف ،بالاخره جیمین چمدان دلخواهش رو انتخاب کرد .
از وقتی نامجون با یونگی تماس گرفت تا باهاش درباره ی خرید چمدان هماهنگ ،توی حال منتظر اومدنش بود .
حسابی برای سفرشون ذوق داشت و لحظه شماری میکرد تا این دو روز بالاخره تموم بشه و به یکی از بزرگترین ارزوهاش برسه .
سویا ،با همون لبخند همیشگیش به سمت نوه ی عزیزش رفت و از پشت به اغوش کشیدش .
اوما :پسر گلم ؛بلند شو بیا بریم سر میز.شام حاضره عزیزم .
جیمین لبخند دندان نمایی زد و بعد از بوسیدن گونه های نرم و پفکی مادربزرگش ،همراه هم راهی سالن غذا خوری شدند .
بعد از چند روز،حالا با خوب شدن حال امگا و الای کوچکتر ،همگی میتونستن در کنار هم یه شام خانوادگی بخورن و از کنار هم بودنشون لذت ببرن .
البته که هنوز علائم هیت جیمین به طور کامل از بین نرفته بود ،اما حداقل از اون حجم از درد و تحرک پذیری که براش سخت بود ،راحت شده بود .
با به صدا درامدن زنگ خانه ،جیمین به هیجان از جاش بلند شد و بدون توجه به صدا زدنهای نامجون و جین ، به سمت در رفت .
با فکر اینکه یونگی اومده،بدون پرسیدن چیزی در خانه رو باز کرد .
نامجون که با لبخندی که روی لبانش بود پشت سر جیمین داشت میرفت که با دیدن چهره ی ترسیده اش سرعتش رو بیشتر کرد .
با دیدن مامور پلیس ،سلامی داد و جیمین رو از در دور کرد .
مامور:ببخشید که مزاحمتون شدم اقای کیم .راجب مسئله ای باید باهم صحبت کنیم .
نامجون سر به نشانه تایید تکون داد وبه سمت جیمین که کاملا ترس توی نگاهش مشخص بود برگشت .
-برو داخل پسرم .منم الان میام .شامت سرد میشه .
جیمین که منتظر همین بود ،بدون هیچ حرفی ازشون فاصله گرفت .
از زمانی که اولین بار تسو مجبورش کرده بود براش مواد بگیره ،به شدت نسبت به پلیس فوبیا پید کرده بود و ازشون میترسید .
نکنه فهمیده بودن و اومده بودن سراغش؟
ولی جیمین که فقط دو بار اینکار رو کرده بود و بعدش با وجود کتکهایی که از تسو میخورد حاضر نشده بود دوباره اینکار رو انجام بده .
به خاطر دو بار که قرار نبود بیوفته زندان ؟
دیونه شدی جیمین ؟جرم جرمه .چه یکبار ،چه چند بار .
YOU ARE READING
Let go of the past
Randomجیمین ،بتایی که همه تو مدرسه به خاطر فقر و گوشه گیریش ازش متنفرن؛چه اتفاقی میوفته که دو برادر الفا و جذاب مدرسه یهویی تصمیم میگیرن ازش مراقبت کنن و دیگه به کسی اجازه ی شکستن قلبش رو ندن. نامجون،پسر ی که تمام تلاش خودش رو برای نجات زندگی پسر عموش میک...