چند ماه بعد (اوایل تابستان )
+کوک.....ته.....نمیخواید بیاد صبحانه ؟کلاستون دیر شد ......
جونگ کوک و تهیونگ به سرعت کوله هاشون رو برداشتن و به سمت اشپزخانه رفتن .
/من هنوز نمیفهمم چرا تابستان به جای عشق و حال باید درس بخوانیم .
جین نیمرو کوک رو تو بشقابش گذاشت و جوابش رو با حوصله داد.
+برای اینکه ما با هم یه معامله کرده بودیم.قرار شد من اجازه بدم امسال با دوستاتون یه سفر چند روز برید و در ازاش هم شما قول دادید کلاس زبان و موسیقیتون رو مرتب برید .اگر واقعا اینقدر اذیت میشی مشکلی نداره .تو میتونی بمونی خونه و تهیونگ تنهایی با دوستاش بره.
کوک با یاداوری سفری که مدتها بود منتظرش بود از حرفی که زد پشیمون شد .از جاش بلند شد و جین رو محکم بغل کرد و بوسه ای روی گونه اش گذاشت.
/معذرت میخوام ابا.منظوری نداشتم.فقط اینکه کلاسمون صبح به این زودیه یکم زیادی تو تابستون ازار دهنده است .
تهیونگ که در سکوت صبحانه اش رو میخورد نگاهش رو به برادرش داد.
٪تا جایی که یادمه خود جناب عالی پیشنهاد دادی کلاسها رو تو یه روز برداریم تا بقیه روز رو راحت باشیم و وقتمون ازاد باشه.
/خوب تو چرا اون موقع که این زر رو میزدم بهم یاداوری نکردی چقدر خوابیدن تا لنگ ظهر میچسبه .
٪چون من مشکلی با زور بیدار شدن ندارم.حداقلش به بقیه کارهام میرسم .
/اره .یادم نبود یکی اینجا باید اون نقاشی های مسخره اش برسه .
جین با ابروهای گره خورده به سمت کوک برگشت.
+کیم فاکینگ جونگ کوک ؛تو حق نداری با برادرت اینطوری صحبت کنی.دوست نداری که امشب به جای پارتی بمونی خونه و حیاط رو تمیز کنی؟
جین هرگز اهل دعوا کردن و تنبیه های بدنی نبود .به جاش هر وقت خطای از پسراش سر میزد مجبورشون میکرد تو کارهای حیاط کمکش کنن.البته بهتره به جای حیاط بگیم باغ.این نظافت شامل تمییز کردن استخر ،جارو کردن برگهای خشک و از همه بدتر تمییز کردن خانه (لانه )سگهاشون میشد .
کوک با یاداوری تمام اینها تصمیم گرفت با یه معذرت خواهی خودش رو از اون مصیبت نجات بده .
/معذرت میخوام.دیگه تکرار نمیشه .
+خوبه .حالا زودتر صبحانه ات رو بخور.
/ابا،شب میشه شب بعد مهمونی خودم با دوستام برگردم؟
+نه .مهمونیتون تا دوازده شب طول میکشه .تا بخواید برگردید خونه خیلی دیگه دیر میشه .پدرت خودش میاد دنبالت.
/خوب قول میدم زودتر برگردم.برادر جکسون دو سال از ما بزرگتر و تازه ماشینش رو خریده .قرار بقیه رو هم اون برگردونه .
YOU ARE READING
Let go of the past
Randomجیمین ،بتایی که همه تو مدرسه به خاطر فقر و گوشه گیریش ازش متنفرن؛چه اتفاقی میوفته که دو برادر الفا و جذاب مدرسه یهویی تصمیم میگیرن ازش مراقبت کنن و دیگه به کسی اجازه ی شکستن قلبش رو ندن. نامجون،پسر ی که تمام تلاش خودش رو برای نجات زندگی پسر عموش میک...