نگاه عصبانیش به یکباره رنگ نگرانی وتعجب گرفت .
-رفت تو رات؟ولی هنوز یکماه ی زمان داشت .چطوری تایمش بهم ریخت.
٪من نمیدونم برای اینه یا نه ولی وقتی جیمین حالش بد شد کوک هم علایمش شروع شد .
-چی؟یعنی منظورت اینکه به خاطر جیمین رفته تو رات ؟
٪نمیدونم بابا.فقط الان این رو میدونم که حالش خوب نیست .میشه برید پیششش؟
-باشه پسرم.من به اوما زنگ میزنم بیاد پیشمون زودتر .امروز با دوستاش رفته بیرون .تا موقع برگشتش میتونی این دمنوش رو برای برادهات اماده کنی؟
٪بله .شما برین پیش کوک.خیالتون راحت باشه .
نامجون بعد از تشکر از تهیونگ،به اتاق جونگ کوک رفت .
به شدت از اتفاقی که افتاده بود متعجب بود و شوکه .اما فعلا مهم حال بد پسرش بود .
بهم ریختن رات برای الفاها خیلی سخت بود .باعث میشه درد زیادی رو تحمل کنن و اکثرا از حالت عادیشون کمی طولانی تر میشه .
بعد از چند ضربه ،به ارامی در اتاق رو باز کرد که با جسم مچاله شده ی روی زمین مواجه شد.
بعد از بستن در ،به سمت پسر بارونیش رفت و کنارش زانو زد .
موهای خیس از عرقش رو که به پیشونیش چسبیده بودن رو از صورتش کنار زد .
-کوک؛پسرم.چرا اینجا خوابیدی عزیزم؟
چشمان خسته اش رو از هم فاصله داد که قرمزی زیادش باعث نگرانی پدرش شد .
با صدای لرزون و ضعیفی لب زد .
/بابا....گرمه....خیلی گرمه ....دارم اتیش میگیرم .
نامجون بدون هیچ معطلی ای تن بی جان پسر رو از روی زمین سرد و خالی ،بلند کرد و به سمت حموم رفت .
بعد از پر کردن وان با اب تقریبا خنکی ،به الفای کوچکتر کمک کرد تا واردش بشه .
وقتی وطوعن شد پسر کاملا توی اب دراز کشیده ،به سمت کمد کوچک داخل حمام رفت .
از جایی که راتهای پسراش همیشه مرتب و بدون مشکل بود همیشه میتونست براشون از سرکوبکننده استفاده کنه ؛اما الان با وجود تغییری که تو راتش پسر رخ داده بود ،ترجیح میداد اول با یونگی راجبش مشورت کنه .
پس برای الان ،به برداشتن یکی از اون مسکن ها بسنده کرد .
قرص کوچکی که بر عکس اندازه اش تاثیر فوق العاده ای تو تسکین درد داشتن رو داخل دهان پسر قرار داد .
روی چهار پایه ای که کنار وان بود نشست و مشغول ماساژ دادن زیر شکم پسر شد .
-به یونگی پیام دادم .فکر کنم تا یکساعت دیگه برسه .تا اون موقع میتونی تحملش کنی؟
YOU ARE READING
Let go of the past
Randomجیمین ،بتایی که همه تو مدرسه به خاطر فقر و گوشه گیریش ازش متنفرن؛چه اتفاقی میوفته که دو برادر الفا و جذاب مدرسه یهویی تصمیم میگیرن ازش مراقبت کنن و دیگه به کسی اجازه ی شکستن قلبش رو ندن. نامجون،پسر ی که تمام تلاش خودش رو برای نجات زندگی پسر عموش میک...