16

452 90 78
                                    

با صدای فریاد نامجون،هر سه پسر نگاهشون رو از تی وی گرفتن و به در بسته اتاق کار پدرشون دادن.

خیلی کم پیش میومد صدای نامجون از یه حدی بالاتر بره ؛اما در یک هفته ی اخیر اوضاع شرکت حسابی بهم ریخته بود و همین موضوع الفا رو حسابی کلافه و عصابی کرده بود .

مسیول مدیریت مالی شرکت ،خیلی یهویی غیبش زده بود .اخرش هم بعد از دو سه روز مشخص شد مبلغ قابل توجه ی رو از حساب شرکت دزدی کرده و بعدش از کشور خارج شده.

بد تر از اون این بود که چند تا از پرونده های مهم که مربوط به قراردادهای اخیر شرکت بود رو با خودش برده بود .

یک هفته از این اتفاقات گذشته بود و پلیس و نیروی امنیتی هنوز نتونسته بودن اون دزد رو دستگیر کنن.

از طرفی هم طرف قراردادهای دزدیه شده زیر معامله زده بودن و همین حسابی الفا رو کفری کرده بود .

جین با فنجون قهوه به سمت اتاق کار رفت و بعد از چند تقه به در ،وارد اتاق شد .

نامجون پشت میزش نشسته بود و سخت مشغول چک کردن پرونده های روی میزش بود .

خیلی ارام بهش نزدیک شد و فنجون رو روی میزش قرار داد که باعث شد الفا نگاهش رو از برگه های زیر دستش بگیره و اون رو به همسر زیباش هدیه بده .

جین به میز تکیه داد و  دستش رو نوازش وار روی گونه الفای خسته اش حرکت داد .

+متاسفم که برای درست کردن این اشوب کاری از دستم بر نمیاد .

نامجون بوسه ای کف دست امگاش گذاشت .

-همین که پیشمی و برام قهوه ای به این لذیذی میاری برام از هر چیزی با ارزش تر و ارامشبخش تره .

+بچه ها نگرانتن .همش میخوان بیان پیشت اما میترسن حضورشون مزاحمت بشه .مخصوصا کوک.

-متوجه شدم که این یه مدته خیلی تو خودشه .دلم برای اون توله خرگوش چموش تنگ شده .

+منم دلم براش تنگ شده .معلوم نیست چی شده که اینطور گوشه گیر شده .جدیدا احساس میکنم همش داره ازم فاصله میگیره .جونگ کوکی که تا چند ماه پیش اخر هفته ها با ذوق میومد سراغم تا تو اتاق اون بخوابم ،الان وقتی بهش پیشنهاد میدم چهارتایی تو اتاق مهمون بخوابیم بدون هیچ حرفی میره اتاق خودش .

-شاید نزدیک راتش باشه ؟همیشه قبل شروع شدن راتش ،همین طوری ساکت و گوشه گیر میشه .

+نه فکر نمیکنم این باشه .من همیشه راتهای کوک و ته ته رو تو تقویمم یادادشت میکنم .یک ماه و نیم دیگه به راتش مونده .

-پس نیازه باهاش یکم صحبت کنم .خودت که توله خرگوشمون رو میشناسی؛یکم مغرور و توداره .واسه همین هر وقت چیزی اذیتش میکنه اصلا به زبون نمیارتش.

Let go of the pastWhere stories live. Discover now