به محض خارج شدن کلاوس از اتاق ، تهیونگ دوباره روی تخت دراز کشید و دندون قورچه کرد ، چند ساعتی منتظر اومدن فرمانده جئون به اتاقش موند اما انگار این موضوع رو زیادی برای خودش بزرگ کرده بود و جونگ کوک فقط قصد دست به سر کردنش رو داشت .
بعد از چهار روز بیخبری تهیونگ تصمیم گرفت دیگه کم کم اون فرمانده رو فراموش کنه و برای اخرین بار توی گلخونه دلبازش پرتره مرد دوست داشتنیش رو بکشه .
خودشم دلیل این همه علاقهی غافلگیر کنندهی قلبش نسبت به جونگ کوک رو متوجه نمیشد..واقعا چه دلیلی داشت کسی فقط با یه دیدار اینطوری بتونه قلب شاهزاده رو مال خودش کنه؟!
تهیونگ جوری تشنه دیدار اون مرد شده بود که انگار سال هاست عاشق و دلباخته همدیگه ان.
یعنی جونگ کوکم در این حد تهیونگ رو دوست داشت..؟
با رنگ دادن به نقاشیه بی جونش که تازه روح گرفته بود لبخندی زد که مساوی شد با حس کردن نفسای داغ کسی درست پشت گردنش .+ ف فرمانده؟
≡ دوست داشتی اون باشم ؟
کلاوس با صدای نرمی زمزمه کرد که تهیونگ تو جاش پرید و با عجله به سمتش چرخید
+ تو بی اجازه تو گلخونه من چه غلطی میکنی؟
≡ اوه اینجا یه شاهزاده کوچولو بی ادب داریم که باید حسابی ادب بشه.
+ کلاوس حوصلتو ندارم برو بیرون
≡ پس کل این چهار روز رو اینجا بودی .
کلاوس به سمت تابلو ها رفتو تک تک ملافه هارو از روشون کشید که هر بار با پرتره های مختلف از جونگ کوک روبه رو شد ، تهیونگ که سعی میکرد جلوی کلاوس رو بگیره با عصبانیت قلموی قرمز رنگش رو به سمتش پرتاب کرد و لباسای سفید کلاوس رو به لکه های قرمزِ رنگ روغن آغشته کرد .
+ گفتم گورتو گم کن کلاوس! قبل اینکه بلایی سره خودم بیارم برو
≡ اروم باش بیبی هر چی تو بخوای.
کلاوس با لبخند معصومانش که نقاب تمام پلیدی هاش بود زمزمه کرد و طوری که انگار چند دقیقه پیش با عصبانیت نعره نمیکشید از اتاق بیرون رفت و تهیونگ رو با سیل عظیمی از ناراحتی تنها گذاشت ، خودشم نمیدونست چرا تا این اندازه دلتنگ جونگ کوگ بود اما فهمید هر چی که هست باید قبل ازینکه بیشتر توی دردسر بیوفته فراموشش کنه ، بعد از قفل کردن در گلخونه اش به سمت اتاق خودش رفت و روی تختش خزید و به سد اشکاش اجازه فروپاشی داد ، تقریبا تا شب به گریه کردن ادامه داد و همه ندیمه هاش رو به طبقه پایین فرستاد ، تهیونگ بعد از فوت خواهرش به تنهایی توی طبقه پنجم قصر زندگی میکرد و به جز صبحا که جیمین پیشش بود همیشه تنها بود ، نمیدونست چند ساعت گریه کرده اما با باز شدن یهویی درو برخورد نور به چشماش تقریبا حس کرد داره کور میشه
YOU ARE READING
Blueberry
Werewolf[ وضعیت : در حال اپ ] چنل تلگرام @kraasive 《 من؛ رقصِ مرگِ تیزی خنجر عشق به روی قلب ها و تو بخیۀ التیام بخشی به زخم های کاری. 》 _ بهت گفته بودم کلاوس. کسی نمیتونه به چیزی که ماله منه چشم بدوزه و راحت ازین جا بیرون بره. + اون امگای ضعیف انقدر هو...