پایان فلش بک.
_ هی دختر تو ابستنی.. حتی تو ام انقدر بزرگ شدی؟ بهم بگو اونم مثل تو بزرگ شده؟ بازم صدای خنده هاش همه جارو پر میکنه کارا ؟ موهای پر کلاغیش.. بازم چتری هاش روی صورتش میریزن؟
ا اصلا هنوز نفس میکشه؟تلخ خندید.. اون لحظه ایمان اورد که قلبش گرمایی که از عشق اون پسر بود و بهش امید میداد رو از دست داده و هیچ چیز جز یک کالبد تو خالی که فقط زندگی میکنه تا بمیره نداره ، از جاش بلند شد و همونطور که شمشیرش رو در میاورد با خشم به هر چیزی که اطرافش بود ضربه میزد تا اینکه بالاخره چیزی توجهش رو جلب کرد ، اگه اون تنها شخصی بود که دیوانه بار شمشیرش رو توی هوا میچرخوند پس چرا صدای جست و خیز انقدر زیاد بود؟ با احتیاط بیرون رفت و جایی بین درختای نیمه جونه پاییزی پسری رو دید که با مهارت شمشیرش رو توی هوا میچرخوند و به تنه هدف های خیالیش فرو میکرد ، ضرب پاهاش طوری روی زمین نشونه گرفته میشد که انگار قصد شکافتن اونو داره و قدرتی که داشت برای اون جسم ظریف زیادی عجیب بود!
بالاخره پسر مبارز روشو به سمت جونگ کوک که با کنجکاوی بهش خیره شد بود برگردوند و باعث شد قلب پیر فرمانده دیوانه بار خودش رو به سینش بکوبه ، درسته اون ماسک سیاهی روی چهره اش داشتو نیم عظیمی از صورتش توسط اون ماسک پنهان شده بود اما هیچ چیز باعث این نمیشد که فرمانده چشمای نافذ دارچینکش رو تشخیص نده . اون وسط چیز دیگه ای هم بود که جونگ کوک خوب از نگاه اطرافیانش تو این چند سال شناخته بود و اون نفرت بود! نفرت اون چشما با بی رحمی جایی درست وسط قلبش رو هدف گرفته بودن.+ چطور پیدام کردی؟
جونگ کوک حس کرد چیزی دیگه ای درون قلبش تکون خورد ، مگه این پسر همون امگا کوچولویی نبود که همیشه خنده رو بود پس چطور لحنش انقدر سرد بود که جونگ کوک تا عمق وجودش اون سرما رو حس میکرد ؟
_ دا- دارچینک؟+ فرمانده جئون جونگ کوک ازت پرسیدم چطور پیدام کردی و اینجا چی میخوای.
_ این کارو باهام نکن..
+ کدوم کار ؟ هوم؟
تهیونگ پوزخندی زد که حتی از زیر ماسک قابل تشخیص بود . ماسکش رو به همراه کلاه شنلش در اورد و طوری که انگار از قصد میخواست چیزی رو به فرد روبه روش ثابت کنه بی توجه به نگاه های مات و مبهوتش وسایلش رو جمع کرد ، هر چقدر که زمان بیشتری میگذشت جونگ کوک بیشتر به این شک میکرد که اون پسر واقعا جفت حقیقی و معصومشه یا کسی تسخیرش کرده ؟ موهای زیبای مشکیش جاش رو به رنگ سفید داده بودن و روی گردنش زخم کهنه ای خودنمایی میکرد . مگه اون پسر چند سالش شده بود که دیگه رنگی از جوونی داخلش پیدا نمیشد؟
+ نمیدونم چجوری تونستی جای من رو پیدا کنی اما من و تو هیچ حرفی نمیتونیم باهم داشته باشیم پس از هر راهی که اومدی برگرد فرمانده جئون و دیگه جرئت نکن روبه روی من سبز شی چون زنده موندنت رو تضمین نمیکنم!
YOU ARE READING
Blueberry
Werewolf[ وضعیت : در حال اپ ] چنل تلگرام @kraasive 《 من؛ رقصِ مرگِ تیزی خنجر عشق به روی قلب ها و تو بخیۀ التیام بخشی به زخم های کاری. 》 _ بهت گفته بودم کلاوس. کسی نمیتونه به چیزی که ماله منه چشم بدوزه و راحت ازین جا بیرون بره. + اون امگای ضعیف انقدر هو...