part 12

9 3 0
                                    

سکوت ترسناکی جنگل رو فرا گرفت . تهیونگ با خشم خنجری که طبق اموزشش هاش مخفی کرده بود رو تو پای کسی که گرفته بودش و به خودش اجازه داده بود غرورش رو لکه دار کنه فرو کرد و از حواس پرتیش برای فرار کردن از زیر تیغه شمشیر استفاده کرد ، ولی تنها کسی که عصبی شده بود تهیونگ نبود! گرگ جونگ کوک حتی از خودش هم عصبی تر شده بود و با خرناسی که کشید توجه همه رو جلب کرد . سه ؟ یا شایدم چهار دیقه طول کشید تا هر کسی که گرفته بودش رو تیکه تیکه کنه و اسمون رو به خون بکشه . تهیونگ تازه متوجه شده بود منظور جین از ماشین قتل چیه ؛ گرگ سیاه رنگی که مقابلش بود چشمایی به خون نشسته داشت و هیچ رحمی توی حرکاتش نبود!
جسد تیکه پارچه شده ۱۳ سرباز باقی مونده روی زمین بود و جونگ کوک هنوز بیخیال کسی که به جفتش دست زده بود نمیشد .
 
= تهیونگ خونریزیه نامجون خیلی زیاده ما ازینجا میریم شمام زودتر برید

+ ب باشه شما برید

تهیونگ این بار با استرس بیشتری به سمت جونگ کوک برگشت ؛ نگاهش غرقه دریای خروشان چشمای ابیش شد که عصبانیت داخلش موج میزد .

_ برگرد کلبه من کارم اینجا تموم نشده.

+ امشب نه بیا برگردیم جونگ کوک

_ گفتم برو من چیزیم نمیشه.

+ نمیزارم بازم ول کنی باید با من بیای

_ این همه شوقت واسه اومدن من باهات فقط برای اینه که خودت طناب دار و دور گردنم بندازی؟ میترسی قبل ازینکه انتقامت رو بگیری بمیرم؟

+ اینطور نیست

_ دقیقا همینطوره تهیونگ .  دیگه حتی یه ذره عشقم توی وجودت نسبت به من نمونده ولی من ؟!  من یه فرمانده بی ارزشم که فقط توی جنگ قدرت برنده شده
نه جنگ قلب و منطقش
نه جنگ عشقش!
من فرمانده ایم که توی هر جنگ کوفتی ای درون خودش شکست خورده . فکر کردم میتونم برای یه بارم که شده توی صاحب شدن چیزی برای خودم پیروز شم ولی بدتر گند زدم به زندگی خودم و هزاران نفر دیگه.

+ ت تو

_درسته تهیونگ. بر خلاف تو من هنوزم دوست دارم درست مثل چند سال قبل که باورم نکردی و تصمیم گرفتی مثل همه ولم کنی.
شایدم حق با توعه..
من برای راستگو بودن زیادی دروغگو دیده شدم
ولی این اخرین باری بود که برای داشتنت تلاش کردم.

                       》تهیونگ ویو 《

همه ما ادم ها یه سری تصمیمات سخت توی زندگیمون هستن که بین دوراهی قلب و منطق نمیدونیم باید انجامشون بدیم یا نه!  دو راهی من توی این تصمیم جونگ کوک بود . کسی که معلوم نبود به عشقش اعتراف میکرد یا شکست خوردنش توی زندگی؛ ولی موندن تو اون شرایط بیشتر ازین درست نبود ، نه برای غرور مردی که در حال فروپاشی بود .

+ توی خونه منتظرتم ، کافیه دیر کنی تا منم خودمو توی دردسر بندازم.

_ تو اگه مراقب رفتارت باشی هیچ اتفاقی نمیوفته.

BlueberryWhere stories live. Discover now