تو راه برگشت هیچ کدوم حتی یک کلمه ام باهم حرف نمیزدن ، راه جنگل انقدر برای اون سکوت طولانی شده بود که کلافگی از چهره هر دونفر مشخص بود ._ چه قرار دادی با این جناب پارکینسون بستی که انقد برات اهمیت داره
+ مجبور نیستم بابت کارام بهت توضیح بدم. اینا یک سری اطلاعات محرمانه اس و بدرد سرباز رده پایینی مثل تو نمیخوره
_ هنوزم مثل قبل لجبازی
جونگ کوک با صدای شیطنت امیزیگفت ولی پسر کوچیکر با بی میلی نگاه خالی از احساسش رو بهش دوخته بود
+ دیگه هیچ وقت منو با اون شخصیت قبلی مقایسه نکن. اون ادم که عاشقت بود الان دیگه نیست و اگه خیلی رو مخم بری به عنوان جاسوس برت میگردونم به اون کشور مزخرفت.
_ اینطوری نباش تهیونگ..
پسر کوچیک تر بالاخره دست از حرکت برداشت و به سمت جونگ کوک برگشت .
با چشمای منتظر بهش خیره موند تا ادامه حرفش رو بزنه که جونگ کوک متقابلا لبخند نادری زد و گوش های منتظر امگاش رو با حرفاش قلقلک داد_ اینطوری دست نیافتنی نباش. نمیتونم هر بار عاشقت بشم
+ شک نکن تو حتی نمیدونی عشق چیه.
با عصبانیت برگشت تا به راهش ادامه بده اما فقط چند قدم تونست برداره و با برخورد به سنگی که متوجه حضورش نشده بود به طرز افتضاحی روی زمین افتاد ، فورا به سمت جونگ کوک برگشت تا بهش هشدار بده نخنده اما با دیدن قیافش که رسما تبدیل به بمب ساعتی شده بود و هر لحظه ممکن بود از خنده بترکه اخمی غلیظی کرد
بدون این که بفهمه اون اخم چقدر صورت قرمز از دردش رو بانمک و خوردنی کرده!+ همش تقصیر توعه .
_ اینکه نمیتونی جلوت رو ببینی تقصیره منه ؟
+ فاک اپ جونگ کوک!
_حالا حالا ، با این دهن بی عیارت باید چیکار کنیم ژنرال؟
با عصبانیت سعی کرد از جاش بلند بشه اما همه تلاشاش به زمین خوردنای مداوم ختم میشد و خنده های جونگ کوک بیشتر میشد ، دیگه کم مونده بود از عصبانیت گریش بگیره که جونگ کوک پشت بهش روی زمین نشست.
_ شاید اگه خواهش کنی تا پایگاه کولت کردم دارچینک
+ تقصیر خودت بوده خودتم جمعش کن!
با حرص زمزمه کرد و دست و پاهاش رو دور بدن عضله ای الفای روبه روش حلقه کرد ، ضربان قلبش به طور احمقانه ای بالا رفته بود و ارامشی طوفانی مغز و قلبش رو احاطه کرده بود
بوی بارون و جنگل زیر بینیش رو قلقلک میداد و باعث میشد همه خاطرات گذشته براش دژاوو بشه ؛ درد پاش رفته رفته کمتر میشد و بوی فرومونای مرد مقابلش بیشتر تو بینیش میپیچید
انگار جونگ کوک میدونست چقدر درد میکشه و فرومون های ارامش بخشش رو براش ازاد میکرد تا کمتر ازار ببینه حتی اونقدر که تهیونگ نفهمید کی پلکاش سنگین شدن و روی هم افتادن .
------------------------------------------------------------
وقتی چشماش رو باز کرد توی اتاق خودشبود و ساعت تقریبا از نیمه شب گذشته بود
از جاش بلند شد تا به سمت پارچ اب فلزی رو میز بره و گلوی خشکیده اش رو تر کنه که نگاهش به باند پیچی پاش و شاخه گلی که روش خودنمایی میکرد افتاد .
جین بخاطر حساسیتش به گرده گل ازونا متنفر بود و این نوع پانسمان فقط از دست جونگ کوک برمیومد
بدون اینکه بفهمه لبخند محوی روی لباش نشسته بود که عمره کوتاهی داشت و با انعکاسی که توی اینه از خودش دید مات و مبهوت موند.

ESTÁS LEYENDO
Blueberry
Hombres Lobo[ وضعیت : در حال اپ ] چنل تلگرام @kraasive 《 من؛ رقصِ مرگِ تیزی خنجر عشق به روی قلب ها و تو بخیۀ التیام بخشی به زخم های کاری. 》 _ بهت گفته بودم کلاوس. کسی نمیتونه به چیزی که ماله منه چشم بدوزه و راحت ازین جا بیرون بره. + اون امگای ضعیف انقدر هو...