(پارت اسمات داره اگه دوست ندارین از علامتی که گذاشتم به بعد نخونین)
ووت یادتون نره:)…
با صدای آلارم گوشی جونگکوک هردوشون از دنیای خواب بیرون کشیده شدن
جونگکوک بدنشو کشید با دیدن اینکه دیگه روی تن تهیونگ نیست غلطی زد و دوباره روی تهیونگ رفت
تهیونگ هنوز چشماشو باز نکرده بود که با سنگین شدن قفسه سینش هوووم عمیقی گفت و در عالم خواب و بیداری و جونگکوک رو پرت کرد اونطرف
جونگکوک غر زد: هیووونگ ... هیونگ مگه مریض اه اه
داشت بلند میشد که دستش کشیده شد و افتاد تو بغلش با حالت قهر کرده سعی کرد بلند بشه که تهیونگ دستشو دور کمرش گذاشت و پاشو انداخت روی بدنش و محکم به خودش چسبوندش
+صبحت بخیر کوچولوی من
_صبح تو ام بخیر مرتیکه بداخلاق اول صبحی پرت کردی اونور منو
+فسقلی از آدم خواب چه انتظار داری
_انتظار دارم منو پرت نکنه...
تهیونگ سرشو جلو برد و روی لب جونگکوک بوسه کوچیکی کاشت که جونگکوک حرفشو قطع کرد
+اول صبحی مثل زنبور وز وز نکن
جونگکوک چشماشو گرد کرد و گفت : الااان به من گفتی زر نزننن ؟؟؟
+ نه کوچولو گفتم وز وز نکن
_ اصلن ولم کن میخوام برم برو اون طرف
تهیونگ ضربه ای روی باسن لختش زد که جونگکوک دوباره حرفشو خورد
تازه متوجه این شد که دیکاشون دقیقا مماس همدیگن با خجالت سعی کرد از تهیونگ فاصله بگیره
تهیونگ تک خندی کرد گفت : کوچولو دیشب داشته آه و ناله میکرد الان خجالت میکشه ؟؟؟
مشتی به سینه ته کوبید و گفت : اذیتم نکن برو اونور
+نچ
_هیووونگ ... هیع مدرسم دیر شد
ته خندید و پسرکو ول کرد تا بره خودشم بلند شد تا صبحونه آماده کنهتهیونگ نشسته بود صدای جنگکوک زده بود تا بیاد پایین
چند لحظه نگذشته بود که جونگکوک اومد توی بغلش نشست
لبخندی روی لبش اومد و دستش رو دور کمر جونگکوک انداخت
+کوچولوی بغلی من
جونگکوک همونطور که سرش رو توی گردن تهیونگ پنهان کرده بود
_هیونگ تو الان دوست پسر منی؟؟
+دوست داری باشم؟؟؟
_اوهوم
تهیونگ بوسه ای روی پیشونی جونگکوک زد و گفت : فکراتو کردی ؟؟
چشماشو ریز کرد و دوباره ادامه داد: اگه دوست پسرت شدم دیگه راه برگشت نداریا ... فقط مال منی تا موهات رنگ دندونات بشه فسقلی
_هیونگ من میخوام تا آخر عمرم مال تو بمونم
بعد سریع بوسه کوتاهی کنار لب تهیونگ کاشت
تهیونگ کار جونگکوک رو تکرار کرد
انقدر کارشونو ادامه دادن که یه بوسه طولانی شروع شد
پسر بزرگتر زبون جونگکوک رو انقدر مکید که پسر کوچیکتر با احساس درد به کتفش چند تا ضربه زد که تهیونگ با صدا ازش جدا شد.
+هوومم این صبحونه ایه که هرروز دوست دارم بخورم
جونگکوک با خجالت مشتی به دستش زد
_هیوونگ
+چیه کوچولوی خجالتی
_ من کوچولو نیستم
+هوومم ولی خوب توی بغل من جا میشی کوچولو
بدو زود صبحانتو بخور باید بری مدرسه
_باوشه
........
وقتی که از ماشین پیاده شد دستی واسه تهیونگ تکون داد و سمت مدرسه رفت
جیمین رو که دید دستی واسش تکون داد توی این چند وقت به جونگکوک خیلی کمک کرده بود تا با احساساتش کنار بیاد
نیششو باز کرد و به سمتش رفت
: اوه اوه یه نفر اینجا کیفش کوکه
_اوهووم
جیمین رفت پشت سر جونگکوک و با دقت زل زد به باسنش و بعد اسپنکی زد و گفت : سالمه ؟؟ هیونگم به فاکش نداد ؟؟
_خفه شو جیمین
:چراا خب
چشماشو گرد کرد و گفت :نگو که گند زدی
_ نه نزدم به طور ملایمی دوست پسرمه
: ملایمتونم میبینم حیح
جونگکوک مشتی بهش زد هردو راه افتادن سمت کلاسشون
:کوکیی ن پس چیکار کردینن؟؟
_هیچی
: الکی نگوو
_بابا ولم کن خجالت میکشم
: هیونگم خیلی ددی نیس تو تخت ؟؟؟
_خفه شو فقد جیمین
: بلند تو کلاس میگمم .. میگی یا نه
جونگکوک سکوت کرد
جیمین تا خاست بگه بچه ها جونگکوک جلو دهنشو گرفت
_هیس باشه میگم میگم
جیمین نیششو باز کرد
_کصکش
:دوست عزیز بهتر است به جای این اصطلاح بی ادبانه از پوسی جور کن استفاده کنی که خب من اون نیستم حالا بنال
جونگکوک سرشو پایین انداخت و با صدای ضعیفی گفت : خب.. خب ما فقط ..
:مینالی یا بنالونمت
_فقط بلو ج.. بلو جاب و هند
:خب خب حالمو بد کردی گمشو
جونگکوک لبخند شیطانی زد و سرشو بهگوش جیمین چسبوند و گفت : تازه تهیونگ دیک هر دو ...
جیمین با وحشت عقب کشید گفت : لاشی ببند دهنتو آبرو و شرف داداشمو بردی
جونگکوک زد زیر خنده
.......
هردوشون به سمت ماشین تهیونگ حرکت کردن و هردو عقب نشستن که تهیونگ با چشمای گرد شده بهشون خیره شد چون محض رضای خدا اون دوتا همیشه سر جلو نشستن دعوا داشتن
تک خندی زد و گفت : چه خبره که دعوا نکردین
هردوشون سلامی گفتن و قیافشون رو مظلوم کردن و جیمین گفت : هیچی هیونگ ما کی دعوا کردیم مگه
+آره میدونم دوبار
هردوشون نیششونو باز کردن جونگکوک گفت : هیونگ میشه ببریمون خرید
+کجا به سلامتی من به شما دوتا توله سگ اعتماد ندارم
صدای هردوشون در اومد: هیووونگ
+هیس صدایی نشنوم خودمم باهاتون میام
باز دوباره گفتن : نهه تروخدا
+حرف نباشه
_هیونگ قول میدیم زود برگردیم
+نه
:تروخدا اصن هر ده دقیقه یه بار زنگ بزن
تهیونگ نا مطمئن به اون دونفر نگاه کرد :یه ساعت دیگه خونه اینا ؟؟
هردو سر تکون دادن و پنهانی لبخند شیطانی به هم دیگه زدن نقششون گرفته بود
بعد از نیم ساعت که به طرز مشکوکی توی گوش همدیگه پچ پچ میکردن
بلاخره جلوی مرکز خرید دلخواهشون بودن
لبخند زدن و تشکر کردن و با کل سفارش که تهیونگ برای مراقبت از خودشون کرده بود به سمت مغازه مورد نظرشون رفت
سه طبقه با آسانسور بالا رفتن تا بتونن به مغازه سکس توی برسن
: اگه تهیونگ بفهمه هردوتامونو میکنه
جونگکوک خندید و هردو وارد شدن
سعی کردن زیاد توی چشم نباشن یه سبد برداشتن تا باهم دیگه دودمانشونو به باد بدن
جونگکوک باسنشو جیمین آبروشو

YOU ARE READING
MAITEA
Fanfictionخلاصه: جونگکوک پسر 17 سالهایه که از 13 سالگی پیش تهیونگ زندگی میکنه و پیش پدر مادرش نیست جریان چیه؟؟ Couple: Vkook Ganer: Romance-Smut-Real life-Comedy Writer:NANA Update: Friday