بچه ها پارت ۱۵ هم بخونید
.........
پسر کوچیک تر بدون مقاومت با نیشخند پشتش کشیده میشد
وقتی که به ماشین رسیدن تهیونگ باخشونت دررو باز کرد که ناگهان پسر کوچک تر دستش رو از دستش بیرون کشید
کمی قیافش رو نگران کرد و گفت : اوه هیونگ شلوارت کثیف شده
بعد به جلوی شلوار ته که از کشیدن کفش خودش خاکی شده بود اشاره کرد
_ وایسا تمیزش کنم
دستشو جلو برد و از روی شلوار عضو پسر رو به بهانه پاک کردن خاک لمس کرد چندبار حرکت رفت برگشتی رو تکرار کرد
و این تهیونگ بود که با نگاهی مسخ شده و چشمای به خون نشسته به شیطان کوچولوی رو به روش خیره شده بود
_ اوه تمیز نمیشه
بعد دست مخالفش رو جلوی دهنش برد و لیسی به کف دستش زد
تهیونگ با دیدن این صحنه دندوناشو روی هم فشرد
جونگکوک دستش که با بزاقش خیس کرده بود رو روی شلوار مرد کشید چندبار بالا و پایینش کرد
_ هوممم حالا بهتر شد
تهیونگ نفسی گرفت و جونگکوک رو داخل ماشین هل داد و محکم دررو بست
با سرعت سوار صندلی راننده شد و دوباره در ماشین رو محکم به هم کوبید
+ برنامه تغییر کرد لوسیفر کوچولو یه جایی میریم که مطمئنم ازش خوشت میاد
بعد پاشو روی گاز فشرد و ماشین رو از پارک خارج کرد
جونگکوک با وحشت چشماش درشت شد قبل از این ماشین با ماشین جلویی برخورد کنه تهیونگ پاشو روی ترمز فشرد که کوک به جلو پرت شد که اگه کمربند نداشت حتما با سر توی داشبرد میرفت
تهیونگ با یک دست فرمون رو چرخوند و ماشین با صدای بدی از جاش کنده شد فرمون رو صاف کردبا اخم به خیابون خیره شد
_دَد؟؟
+ دهنتو ببند کوک
جونگکوک اخمی از واکنش تهیونگ روی پیشونیش نشست
سرش رو به سمت خیابون چرخوند
10 دقیقه گذشته بود که ماشین با ترمز بدی ایستاد و کوک از جا پرید و سرش به سمت تهیونگ که داشت کمربندش رو باز میکرد برگشت که با اخم نگاهی بهش انداخت و موقع پیاده شدن گفت : دنبالم بیا
کوک لبش رو آویزون کرد و دنبال مرد دویید تا به قدمهای تندش برسد
_ کجا میریم
+هیس
همون موقع پسر بزرگتر داخل کوچه ای شد
جونگکوک با دیدن تابلو بزرگی که <سکس کلاب> بزرگی رویش با رنگ قرمز نوشته شده بود
چشمانش را گرد کرد
_ اینجا چیکار داریم ؟؟
+جونگکوک دهنت رو ببند از دستت عصبیم
_ خب چرا مگه چیکار کردم که انقدر ناراحت شدی؟؟
+بهت گفته بودم تو مکان عمومی با من بازی نکن نگفته بودم ؟؟
_ م.. من
+ هیششش
جونگکوک ترجیح داد دیگه چیزی نگه تهیونگ با صورتی کمی اخمالود به سمت پذیرش رفت
جونگکوک نگاهش را چرخاند آهنگ راکی درحال پخش شدن بود ، کسی آن دور و اطراف نبود ولی راه رویی بود که عریض بود و تا چندین اتاق ادامه داشت
با دهان باز به آنجا خیره شده بود
با کشیده شدن آستینش توسط تهیونگ پشت سرش به سمت راه رو کشیده شد چند در را رد کردند و جلوی دری قرمز رنگ که شماره 24 با رنگ مشکی روی آن قرار داشت ایستادند جونگکوک سوالی به تهیونگ نگاه میکرد ولی او بدون توجه رمز در را زد کوک رو داخل اتاق هل داد از بلندگو هایی که درون اتاق بودند هنوز صدای آهنگ پخش میشد
کوک با کمی ترس سمت اتاق برگشت و از نظر گذراندش
همه چیز قرمز و مشکی بود
با مردمک های لرزان سمت تهیونگ برگشت که در را بسته بود و با پوزخند به پسرک که ترسیده بود نگاه میکرد
کوک با نفسی بریده گفت : ت.. ته
تهیونگ یک تای ابرویش را بالا انداخت و هومی گفت
_چ.. چیکار میکنی؟؟...اینجا چیکار داری؟؟
+دارم ؟؟... نه عزیزم داریم...اومدیم یکم بازی کنیم هوم ؟؟... یکمم روی این کار کنیم که حرف گوش کن باشی برام خوبه ؟؟
_نمیخوام ب.. بی.. بیا بریم خونه
+اوه نه... اینجوری که کیف نمیده
_..د..داری میترسونیم ته
+خوبه یکم ترسیدن بد نیست...یکمم با کینک های من آشنا میشیم بیبی
_اذیتم نکننن
بعد جلو رفت تا در اتاق رو باز کنه ولی در باز نشد
تهیونگ خودش رو کنار کشید و تکخند شلی زد
+بیب اتاق تا دو ساعت دیگه باز نمیشه
کوک رو سمت خودش برگردوند و پشتش رو به در چسبوند
گلوی کوک رو بین حصار انگشتاش گرفت و فشار مختصری بهش وارد کرد
لبهاش رو به یک سانتی لب کوک رسوند و با صدای بمی زمزمه وار گفت : یعنی راه برگشتی واسه بیبیمون وجود نداره
فشار انگشتاش رو بیشتر کرد لبهاش رو روی لبهای پسرک که از ترس به لرز افتاده بود گذاشت و بوسید بعد از گاز گرفتن لب پایینش زبونش رو داخل دهان پسرک فرستاد زبونش رو به بازی گرفت
جونگکوک با احسس خفگی به خس خس افتاده بود ولی تهیونگ دست بردار نبود هردو لب پسر رو توی دهنش کشید و مک عمیقی بهشون زد
سرش رو عقب کشید و به چهره کوک که قرمز شده بود خیره شد
دستش رو از روی گلوش برداشت
کوک با باز شدن راه تنفسیش
نفس عمیقی کشید و به سرفه افتاد روی زانو هاش خم شد
تهیونگ دستش رو روی کمرش گذاشت و نوزاشش کرد
+ هوممم بیا بریم وقت نداریم
از یقه کوک گرفت و کشیدش بالا
به همون حالت سمت تخت قرمز رنگ رفت و کوک رو روی تخت انداخت
_ ته
تهیونگ ضربه ای روی رونش زد و گفت : دَد
جونگکوک بی اعتنا بهش باز گفت : چرا اینطوری میکنی داری اذیتم میکنی
ته جوابی نداد و دست برد تا دکمه و زیپ شلوار کوک رو باز کنه
پسر کوچک تردستش رو جلو برد و خواست دست ته رو بگیره که تهیونگ کفری نگاهش کرد
+جونگکوک!...سعی کن الان رو اعصابم نری کوچولو واگرنه بد میبینی
کوک با ناباوری به تهیونگ نگاه کرد احساس میکرد واقعا نمیشناستش
_ م .. من .. وا..واقعا نمیفهمم چی شد .. چرا انقدر عصبانی ای ؟؟ فقط شوخی کردم باهات
بغض گلوش رو گرفته بود
+هیششش تو کاری نکردی باشه ... اینو الان به خاطر من تحمل کن اذیتت نمیکنم
بعد دست های کوک رو بالا سرش برد به طناب قرمزی که به بالا تخت وصل بود خیره شد و پوزخندی زد طناب قرمز رو که از جنس ابریشم بود رو محکم دور دست کوک پیچید
+گاد .. بیب قرمز خیلی به پوستت میاد
_ خیلی محکمه
+ هوم ولی تو برام تحملش میکنی مگه نه ؟؟
کوک با چشمای اشکیش سرش رو تکون داد موهاش که حالا به رنگ خاکستری بود روی تخت پخش شده بود
تهیونگ نگاه شیفته ای بهش انداخت و موهاش رو نوازش کرد
بعد بلند شد و به سمت کمد چرمی مشکی رنگ که دکمه های کریستالی قرمزی داشت رفت درش رو باز کرد
همه طناب های بانداژ رو از نظر گذروند
باز هم طناز قرمز ابریشمی رو برداشت به طبقه چشمبند ها نگاه کرد چشمبند مشکی ساتن رو برداشت با لبخند رضایتمندی به سمت کوک برگشت روی تخت کنار کوک که دراز کشیده بود نشست و با لحن بم و خماری گفت :خب خب قراره یکم بیبیمونو محدود کنیم
جونگکوک با لب های آویزون به تهیونگ خیره شده بود
پسر بزرگتر دست برد و شلوار کوک رو پایین کشید و از سفیدی تنش هوم کشیده ی گفت
+ پاهاتو جمع کن بالا
جونگکوک کاری که گفت رو انجام داد و به ددیش خیره شد
تهیونگ جلو تر رفت و با صبر حوصله بانداژ قشنگی رو با تمام هنرش روی پاهای کوک انجام داد به طوری که مچ پاهاش به رونش چسبیده بود و گره های تو در توی قشنگی روی هردو پاش اجرا شده بود
+هوممم بیبی دوستش داری ؟؟
YOU ARE READING
MAITEA
Fanfictionخلاصه: جونگکوک پسر 17 سالهایه که از 13 سالگی پیش تهیونگ زندگی میکنه و پیش پدر مادرش نیست جریان چیه؟؟ Couple: Vkook Ganer: Romance-Smut-Real life-Comedy Writer:NANA Update: Friday