...
(پارت اسمات داره اگه دوست ندارین از علامتی که گذاشتم به بعد نخونین)
ووت یادتون نره:)
....
با صدای هیونگ گفتن ضعیفی چشماشو باز کرد
نگاهشو بالا آورد و به چشمای کوک دوخت
+کوک
جونگکوک چند ثانیه خیره موند بعد با بغضی که ناگهانی به گلوش هجوم آورده بود گفت
_هیونگ منو ببخش
تهیونگ بلند شد و سر جونگکوک رو توی آغوشش گرفت و بوسه نرمی روی موهاش گذاشت
+هیششش کوچولو
جونگکوک با هردو دستش به دست تهیونگ چنگ انداخت و قطره اشکی از چشماش چکید
_من نباید بدون اجازه جایی میرفتم
تهیونگ با نوازش موهای پسرک سعی کرد آرومش کنه
+آره تنبیهت بمونه برا بعد... خوبی؟
_اوهوم
+بزار برم دکترو صدا بزنم
از در بیرون رفت و همون موقع با جیمین رو به رو شد جیمین با دیدن برق چشمهای تهیونگ ذوق زده در رو باز کرد و با داد گفت: اسکل قشنگمممم
....
بعد خوشحالی جیمین و ترخیص جونگکوک الان توی خونه بودن و تهیونگ داشت طلبکارانه به جونگکوک نگاه میکرد
+ خب کیم جونگکوک
جونگکوک نمیدونست واسه فامیلی تهیونگ کنار اسمش دلش ضعف بره یا از ترس بلرزه واسه جدیت صدای تهیونگ
_ بله هیونگ
تهیونگ با قدم های آروم به سمت جونگکوک رفت و چند دور دورش چرخید و درآخر پشت سرش ایستاد
سرشو نزدیک گوشش برد طوری که با حرف حرفی که از دهنش بیرون میومد لبش با گوش کوک برخورد داشت گفت : از امروز هییچ جایی تکرار میکنم هیچ جایی غیر مدرسه حق نداری بری غیر از وقتایی که خودم هستم مفهومه ؟؟؟
جونگکوک به خودش لرزید و سرشو تکون داد
+نشنیدم جوابتو
_ ب.. باشه هیونگ
+ الانم برو اتاقت
_ هیونگ ولی من ....
+هیچی نگو جونگکوک فقط برو از جلو چشمام دور شو تا از هستی ساقتت نکردم
_هیووونگ
صداشو بالا برد گفت : گفتمم برو تو اتاقت جونگکوک
جونگکوک بغض کرده داخل اتاقش رفت دلش طاقت نداشت تهیونگ سرش داد بزنه اخه مگه تقصیر اون بود ؟؟
یه صدا توی سرش گفت : معلومه که تقصیر توعه مگه تهیونگ رفته بار و یکی قصد تجاوز بهش داشت
روی صندلی اتاقش نششسته بود و داشت توی لپتاپش میچرخید که تبلیغ یه شاپ رو دید همونطور که داشت میگشت نگاهش به یه چوکر افتاد که چرم قرمز داشت و وسطش یه رینگ نقره ای به شکل قلب داشت و چندتا اسپایک که روی چرم کار شده بود
لبخند شیطانی زد
به همراه یه چوکر مشکی ساده و چندتا تی شرت مشکی و یه پیرهن ساتن قرمز سفارششو ثبت کرد با لبخند موفقیت امیزی به سمت در اتاقش رفت دررو باز کرد پشت در اتاق تهیونگ رفت
در زد
صدایی نشنید
باز دوباره در زد ولی بازم چیزی نشنید دررو باز کرد و اروم وارد اتاق شد که تهیونگ رو دید که ایرپادش توی گوشش بود و با اخم به آیپدش خیره بود
با حس کردن کسی توی اتاق سرشو سمتش برگردوند و با اخم به جونگکوک خیره شد و لب زد برو بیرون
جونگکوکم با قیافه تخسی مثل خودش لب زد نمیخوام
تهیونگ سریع بلند شد که جونگکوک ترسید و چند قدم عقب رفت و با بغض و اخم به تهیونگ خیره شد و لباشو جلو داد
تهیونگ پوفی کشید و دوباره روی صندلی نشست
سریع گفت : بله شما درست میفرمایید آقای هوان من متاسفم که امروز نتونستم به جلسه بیام کار فوری پیش اومد بیایین همینجا حلش کنیم
اوه بله حتما ..پس... فردا باهاتون تماس میگیرم
قطع کرد و پیشونیشو ماساژ داد
سمت جونگکوک برگشت که دید به تاج تخت تکیه زده و همچنان با اخم بهش خیره شده
بلند شد و بهش نزدیک شد روی تخت رفت و چهار دست و پا خودشو به جونگکوک رسوند و روش خیمه زد
جونگکوک کم نیاورد و همچنان بهش خیره شد
+ خیلی کار تراشیدی برام کوکیه دردسر ساز
_ به من چه
+به دوتا از جلسه هام نرسیدم به خاطر توعه فسقلی
زانوشو بین پاهای کوکی برد و بالا کشید و رسید به عضو کوک
نفس جونگکوک توی سینش حبس شد
تهیونگ سرشو نزدیک برد و لباشو مماس به گردن کوک کرد
+چجوری میخوای اشتباهاتتو جبران کنی
جونگکوک با تته پته گفت : مگه من چیکار کردم
مک عمیقی به گردن کوک زد و مطمئن شد به ارغوانی رنگ درش بیاره
جونگکوک آهی کشید
+ ینی نمیدونی چیکار کردی؟؟
_ ن.. نه
لیسی به گردنش زد و ادامه داد:
+هوممم میخوای بهت بگم چیکار کردی؟؟
_مم.. من
دستش رو به گردن کوک رسوند و فشردش
+هیششش کوک هیشش تو به حرفای من گوش نمیدی
تو بدون اجازه من رفتی بیرون و بدتر از اون اینه که به بار رفتی و حتی جیمین رو هم بردی و این اولین بارت نبود که رفتی بار بدون اجازه من
جونگکوک با نفس بریده گفت
_متاسفم هیونگ
+اوه نه بیبی تاسف تو به درد من نمیخوره
_ هی.. هیونگ
+هیششش
بعد از این که گاز محکمی از گردن کوک گرفت
و دستشو به نیپل جونگکوک رسوند از روی لباس نوک انگشت اشارشو روش کشید و چندبار کارشو تکرار کرد و همزمان زانوشو به عضو کوک فشرد
جونگکوک ناله ای کرد و خواست از زیر تهیونگ در بره که تهیونگ نزاشت
+ نه نه بیب تو حق نداری جایی بری
_ هیونگ برو کنار داری اذیتم میکنی
تهیونگ با خشم آشکاری فشار دستش رو روی گردن کوک بیشتر کرد و غرید:
+اوه فک کردم که دوست داری اذیت بشی هوم ؟؟ وگرنه دلیلی نداشت که بری گی بار
جونگکوک چشمان گوی مانندش رو گرد کرد و سعی کرد با نفس نفس توضبح بده
_ م .. من نرفتم به ...
+ پس چی جونگکوک بدون اینکه بدونی کدوم گوری داری میری راهتو کج کردی سمتشش؟؟؟
_من نمیدونستم نامجون مارو ....
+نامجووننن؟؟؟نامجون کیه جونگکوک
جونگکوک با صدای لزونی گفت : من عام ... همونی که اوندفعه ... اون که خوردم بهش دستم شکس....
تهیونگ دستش رو عقب کشید با صدایی که به وضوح بلند تر شده بود گفت
+فک کنم خیلی واضح گفتم با آدماییی که نمیشناسیشون بیرون نری
_ ببخشید هیونگ من .. من
+گفتم که تاسفت به درد من نمیخوره جونگکوک تو فقط باید مثل یه بچه خوب منتظر میموندی تا من برگردم خونه هوم ؟؟؟
منو باش به خاطر آقا میخواستم زودتر برگردم خونه به من بگو جونگکوک ... بگو اگه یونگی زود نرسیده بود میخواستی چیکار کنی ؟؟
الان کجا بودی؟؟بگوو الآن تنت مال کییی بووود؟؟؟هااان؟؟؟
با چشم های سرخ شده ای تو صورت جونگکوک داد میزد و حرفاش رو ادا میکرد
جونگکوک با چشمای پر شده و چونه لرزونش به هیونگش خیره شده بود

STAI LEGGENDO
MAITEA
Fanfictionخلاصه: جونگکوک پسر 17 سالهایه که از 13 سالگی پیش تهیونگ زندگی میکنه و پیش پدر مادرش نیست جریان چیه؟؟ Couple: Vkook Ganer: Romance-Smut-Real life-Comedy Writer:NANA Update: Friday