𝐏𝐚𝐫𝐭-𝟖

107 15 9
                                    


-امشب رأس ساعت 9  اولین مرحله ی ماموریتمون رو اجرا میکنیم .
با جدیت تمام اون چهار نفر رو مخاطب حرف هاش قرار میداد و تمام مدت سعی میکرد کوچک‌ترین تماس چشمی با تهیونگ برقرار نکنه ...
-من و کیم و ادوارد وارد کالاب میشیم و (رو به کانگ) تو تمام دوربین های کالاب رو هک میکنی و مکان دیمیتری و افرادش رو به من گزارش میدی . ما سه نفر بعد از لو رفتن مکان دیمیتری ، تمام اون هارو از بین میبریم و تو توی اون زمان باید فلشی که دیمیتری میخواد به افراد ویلیامز بده رو پیدا کنی و قبل از اینکه اون ها برسند از اونجا خارج بشیم و (رو به داشا) تو هم تمام مدت محوطه ی بیرون رو زیر نظر داری تا زمانی که اون ها برسند به و به ما خبر بدی تا قبل از پیدا کردنمون به ون برگردیم و ازونجا محو بشیم .
با جدیت به تک تک اون افراد نگاه میکرد و هر کدوم از اون پنج نفر به خوبی حرف های فرمانده‌شون رو گوش میدادند تا تمامی حرف هاش رو به خاطر بسپارند.
باید امشب اون فلش رو پیدا میکردند تا عملاً بقیه ی اون افراد رو شناسایی کنند و تمامی اون مقام دار های فاسد و زیر دست هاشون رو از بین میبردند.
-افراد ویلیامز چه ساعتی به کالاب میرسند؟
جونگ کوک جرعه‌ای ای از لیوان آبش نوشید و با جدیت تمام به چشم های ادوارد خیره شد و با همون جدیت به سوالش پاسخ داد
-نیم ساعت بعد مشاور ویلیامز و افرادش به اونجا میان تا با دیمیتری ملاقات داشته باشند. البته این کاملاً مشخصه که اون کفتار صفت از قبل افرادی رو اونجا قرار داده تا وضعیت لحظه به لحظه ی کالاب رو بهش برسونن  اما ما قرار نیست درصدی باعث شک کسی بشیم! همه ی کار ها باید با دقت و تمرکز بالا و به سرعت انجام بشن ... فراموش نکنید به هیچ عنوان نباید اون فلش دست کسی جز ما پنج نفر بیوفته و به قیمت جونتونم که شده باید به دستش بیارید!
تهیونگ به چشم های خمار و جدی جونگ کوک خیره شده بود ... اون مرد زیادی بی‌رحم و جدی به نظر میرسید ... گاهی حس میکرد حتی چیزی شبیه به احساس درون  فرمانده اش وجود نداره اما... خودش چی؟ حتی یادش نمی اومد آخرین بار کی چیزی رو حس کرده بود .
جونگ کوک نگاه خیره ی تهیونگ رو به خوبی حس میکرد اما ترجیح میداد هنوز هم نگاهش رو از اون بدزده و نسبت بهش بی اهمیت باشه ...
تمام شب به اتفاقات دیشب فکر کرده بود و حالا نیاز داشت از اون پسر کمی فاصله بگیره چون حس میکرد بعد از جبران تلافی کار اون شبش حالا ایده ای برای رابطه اش با اون پسر نداره و فقط ترجیح میده ازش فاصله بگیره...
.
.
.
قدم های کنترل شده و محکمش رو پشت سر جونگ کوک برمیداشت...
تمام اون سه نفر لباس های سرتا پا مشکی رنگی به تن داشتند .
جونگ کوک همون‌طور که عمیق از رول کاپتان بلکش کام میگرفت، جلو تر راه میرفت و به سمت میزی که از قبل رزرو کرده بودند ،حرکت میکرد...
کالاب بیشتر از چیزی که انتظار میرفت شلوغ بود و این هم بهتر میتونست باشه و هم بدتر .
با وجود اینکه اونها سعی کرده بودند زیاد توی چشم نباشند اما باز هم خوش استایل و جذاب بودنشون باعث شده بود نگاه دخترا و حتی پسرای اطرافشون روشون میخکوب باشه...
به میز رزرو شده‌اشون که رسیدند، جونگ کوک اولین نفری یود که روی صندلی دو نفره و چرم مشکی رنگ نشست و بعد از اون ادوارد بود که سمت راستش روی صندلی تک نفره ی همون رنگ نشست و تنها جای باقی مونده برای تهیونگ همون صندلی دو نفره و کنار جونگ کوک بود.
پسر کوچکتر سعی کرد با همون خونسردی ذاتی و چشم های بی روحش نگاهش که ثانیه ای با چشم های فرمانده‌اش قاطی شد رو کنترل کنه و همونطور که کنار اون می‌نشست فاصله ی چند سانتیش رو با اون مرد حفظ کرد.
جونگ کوک نخ دیگه ای روشن کرده بود و همه بی صدا طوری که مشکوک به نظر نرسند در حال برسی اطرافشون بودند و منتظر شنیدن صدای کانگ از میکروفون کوچک جاساز شده توی گوششون بودند .
تهیونگ سعی میکرد صاف بشینه و کاری انجام نده که باعث جلب توجه جونگ کوک بشه... اون پسر آخرین چیزی که نیاز داشت این بود که جونگ کوک متوجه ی درد توی بدنش بخاطر تنش شب گذشته ی بینشون بشه .
اون متوجه نبود که تمام مدت جونگ کوک بی‌اختیار حواسش به کار هاش هست و از همون ثانیه ای که چشم هاش ، نگاه هرزی رو روی تهیونگی که سرش رو پایین انداخته بود دید، به مرگبار ترین شکل ممکن با چشم هاش خیره شد به صاحب اون نگاه و اون مرد وقتی متوجه ی نگاه به خون نشسته ی جونگ کوک شد با ترس چشم هاش رو از پسر کوچکتر گرفت و ترجیح داد حتی ثانیه ای دوباره به تهیونگ نگاه نکنه...
تهیونگ سرش رو بلند کرد و با آرامشی که توی حرکاتش کاملاً مشخص بود، با کش موی مشکی رنگ دور مچش، موهای نیمه بلندش رو بست و تمام مدت جونگ کوک بدون اینکه کنترلی روی نگاهش داشته باشه، خیره به کار های پسر کوچک‌تر بود...
کامی از رولش گرفت و همون لحظه دست های پسر پایین اومد و جونگ کوک فضای بیشتری برای نگاه کردن به اون پسر داشت... حالا برای اولین بار بیشتر از همیشه نیم رخ پسر براش قابل دید بود...
پوست سفید و عسلی رنگش بیشتر از چیزی که انتظار میرفت بوسیدنی بود و جای مارک های کبود شده ی روی گردن و شاه‌رگ پسر ، که کار خود جونگ کوک بود باعث میشد مرد دوباره دلش تنش دیشب رو بخاد...
جونگ کوک چشم هاش رو محکم بست و سعی کرد از افکار بی‌پروای توی ذهنش فاصله بگیره... اون صدای لعنت شده ی توی ذهنش باعث میشد دلش دوباره و دوباره پسری رو بخاد که ازش متنفر بود...
به خودش اعتراف کرد که شاید چون بعد از مدت ها ساعتی برای خودش وقت گذاشته بود تا نیاز مردونش رو با اون پسر برطرف کنه، حالا نسبت به پسر حساس شده و اینطور فکر میکنه ...
صدای کانگ توی گوش همه ی اون ها پیچید و باعث شده همه از افکارشون فاصله بگیرند و اینبار با دقت به کانگ گوش بدن
-خیلی‌خب پیداش کردم...
ثانیه ای مکث کرد و ادامه داد
-سمت راستتون یه راهرو هست که انتهای اون راهرو سرویس بهداشتیه... اونجا یه مرد میانسال هست که برای پوشش تمیزکار به نظر میرسه ... یه ایمیل فیک براتون فرستادم فرمانده اونو نشونش میدید تا ورودتون تایید بشه... من خودم رو بهتون میرسونم .

𝐂𝐑𝐔𝐄𝐋Where stories live. Discover now