𝐏𝐚𝐫𝐭-𝟑

113 16 2
                                    


بدون اهمیت به ساعتی که از نیمه شب هم گذشته بود و بارون شدیدی که ساعت ها بود بدون توقف میبارید ترجیح میداد مسافت ویلای نامجون تا سوئیت هتلش رو پیاده راه بره ...

نیاز به آرامش داشت.. آرامشی که به یاد نمی‌آورد حتی آخرین بار چه زمانی چیزی شبیه به اون رو حس کرده .

ترجیح میداد توی پیاده‌رو های خیس از بارون مسکو راه بره و با ایرپادش اهنگ مورد علاقش رو‌گوش بده تا شاید کمی روحش به آرامش برسه ..

با بهونه ی کار داشتن تونسته بود کانگ راضی بکنه تا بیخیال رسوندن اون به سوئیتش بشه و بتونه کمی توی کشوری که سال ها پیش خاطرات زیادی براش به وجود اورده بود ،کمی قدم بزنه ..

سوز سرمایی که به صورت مرطوب و لباس های خیسش برخورد میکرد باعث میشد مویرگ به مویرگ تنش از سرمای هوای نیمه شب مسکو بلرزه اما بدون توجه به همه چیز فقط به راهش ادامه میداد ..

اون پسر سختی های زیادی رو طی مأموریت های گذشتش لمس کرده بود و از آمادگی جسمانی بالایی برخوردار بود ،پس با وجود اون سرمایی که قطعاً باعث بدترین سرماخوردی ها برای ادم های معمولی میشد، چیز زیادی حس نمی‌کرد!

عمیقاً گرفتار افکارش شده بود ...

یک ربعی میشد که بدون توجه به سرما و بارون و خیابان های خلوت شهر، به سمت سوئیتش حرکت میکرد .. به مرور سرمای هوا رو حس میکرد و حالا نوک بینیش تا حدودی بخاطر سرما رنگ گرفته بود و نوک انگشتان دستش بی حس بود...

کلاه هودی مشکی رنگش رو جلو تر کشید تا قطره های کمتری با صورتش برخورد بکنند و دست های یخ زده‌اش رو بیشتر توی جیبش فرو کرد ...

سرش رو پایین انداخته بود تا قطرات بارون برخورد کمتری با صورتش داشته باشند و چتری های بلندش به پیشونیش چسبیده بود و باعث میشد دید کمتری به اطراف داشته باشه و ذاتاً اهمیتی به اطرافش هم نمیداد و فقط فکر میکرد شاید بهتر بود درخواست های مکرر کانگ ‌رو قبول میکرد تا اون رو به سوئیتش میرسوند !

با وجود ایرپاد درون گوش هاش و صدای بلند اهنگ ، صدای نزدیک شدن موتوری رو شنید و وقتی هر ثانیه خیابون های خیس پیش‌روش، به کمک نور چراغ موتور روشن تر میشدند ، از وجود اون موتور که هر ثانیه بهش نزدیک تر میشد، مطمئن شد .

تلاشی برای نگاه کردن به اون موتور و راننده اش نکرد چون ذاتاً اهمیت نمیداد اون لحظه به این چیز ها... چند ثانیه بعد متوجه شد اون موتور با سرعت کم شده اش تقریبا چند متر اونور تر کنارش حرکت میکنه و انگار راننده اش قراره مزاحم خلوتش با بارون و گوش دادن به اهنگ‌ش بشه .

کمی سرش رو چرخوند و با سرعت از حرکت ایستاد و همزمان یکی از ایرپاد های درون گوشش رو در اورد ... نگاهش قفل نگاه تاریکی شد که دیدن صاحب اون چشم ها، اینجا و در این موقعیت دور از انتظارش بود!

𝐂𝐑𝐔𝐄𝐋Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon