با خونسردی به طرف اتاق سرهنگش قدم بر میداشت و گاهی از رول توی دستش کام میگرفت .
سیگار جزوی از اون بود! براش عادت نبود اون فرمانده رسماً از دود سیگارش تنفس میکرد .
اما همیشه رول هایی که خودش میپیچید و به اندازه ی قابل توجهی سنگین و برای هر کسی به غیر از خودش هر پُکش خفه کننده بود رو ترجیح میداد .
شاید اگر تنها میشد و میتونست به خونش سر بزنه چند رول میپیچید و آروم میشد .
پشت در اتاق که رسید صاف ایستاد.. چند ثانیه پیش به اجبار رولش رو پرت کرد توی سطل تا ظاهرش برای اولین بار خیلی بی ادبانه نباشه .
به نظر میرسید تا حد قابل توجهی سرهنگ یونگی برای نامجون هیونگش مهمه و از دوست های قدیمی اونه .
در زد و بدون اینکه منتظر جوابی بمونه در اتاق هیونگش رو باز کرد.
ثانیه ای بعد وارد اتاق شد و بدون مکث درو پشت سرش بست و صاف ایستاد... عادت نداشت به احترامی نظامی و حتی الان هم با وجود اینکه بغییر از هیونگش سرهنگِ دیگه ای توی اون اتاق بود و شاید ازین برخورد برداشت بدی میکرد ، اما اهمیت نداد .
تا همین الانشم بخاطر پرت کردن رولش احترامشو به اون مرد گذاشته .
اون هیچ وقت کاری رو انجام نمیداد که نمیخواست و از نظرش اون احترام زیادی مسخره بود و نامجون هیونگش اخلاقش رو به خوبی میدونست پس هیچ وقت ازش نمیخواست اون احترام رو .
همه ی نگاه ها به سمت جونگ کوک چرخید و از همون لحظه ای که وارد شد مکالمه ی بین اون ها قطع شد و ساکت به جونگ کوک خیره بودند. جونگ کوک خونسرد نگاهش رو چرخوند و اول مرد سیو خورده ای ساله ای رو دید که رو به روی هیونگش نشسته بود و به نظر میرسید سرهنگ یونگی باشه و بعد پسری که حدوداً بیستو شیش هفت ساله بود و میتونست متوجه بشه زیاد ازش کوچیک تر نیست و طبق گفته های هیونگش اون فرمانده کیم، فرمانده ی سرهنگ مین یونگی بود که قرار بود بخاطر مأموریت مشترکشون با هم همکاری کنند .
با خونسردی اروم به سمت صندلی مقابل اون پسر و سرهنگش رفت و کنار هیونگش ایستاد و با هر دوی اون ها دست داد و کاملاً متوجه شد اون پسر با تأخیر و اکرا بلند شد و دست داد!
سر جاهاشون نشستند و بعد از معرفی کلی که هیونگش کرد و از قبل هم خودش میدونست نگاهش رو روی پسر رو به روش متمرکز کرد که با خونسردی مقابلی چشم های تیره و شیشه ای مانندش رو روی خودش دید .
جونگ کوک میتونست قسم بخوره اولین بار توی تمام زندگیش آدمی رو ملاقات کرده که به پرو ترین و سرد ترین حالت ممکن بهش خیره شده! حس میکرد انعکاس نگاه خودش رو توی آینه میبینه اما ...
درسته! باید اون پسر روبه روش زیادی حرفه ای باشه تا شایسته ی همکاری با جونگ کوک رو داشته باشه .
VOUS LISEZ
𝐂𝐑𝐔𝐄𝐋
Roman d'amourبیرحم-Cruel "همه چیز از اون شب بارونی شروع شد... !" افسر کیم، به دلیل مأموریت مشترکش با سازمان جاسوسی روسیه، مجبور به همکاری با فرمانده جئون، بیرحم ترین فرمانده ی مسکو میشه! همه چیز بین اون دو نفر خلاصه میشد در کلمه ی "تنفر". جونگ کوک طی انتقامش...