𝐏𝐚𝐫𝐭-𝟏𝟕

36 8 13
                                    

دستگیره ی در با صدای نسبتاً بلندی باز شد و بلافاصله بعد از اون جثه ی ظریف جیمین بود که در چهار چوب در قرار گرفت.

موهای طلایی رنگ شده اش روی پیشونیش بهم ریخته، قرار داشتند و از نگاه عسلی رنگش خشم میبارید.

نامجون پشت سرش کمی عقب تر از چهار چوب در قرار داشت و به دلیل قد بلند تر و جثه ی بزرگ تری که نسبت به پسر کوچک‌تر داشت، به خوبی یونگی، جین، دیوید و بقیه ی اعضای تیمش رو زیر نظر داشت که همه با ورود ناگهانی جیمین به سمتش چرخیده ان و نگاهشون به پسر کوچک‌تر خیره است.

-چه بلایی سر جونگ‌ کوک اومده؟

با اولین جمله‌ی لرزونی که بیان کرد، بغض درون گلوش بیشتر از قبل شد و چونه اش بر اثر خشم و بغض لرزید...

نگاه عسلی رنگش رو دور تا دور اتاقی که پر بود از سیستم و نمایشگر های پیشرفته ای در حال پردازش بودند، چرخوند و در آخر به جین خیره شد...

-هیونگ بهم قول داده بودی...تو... تو به خوبی به یاد داشتی تمام اون روز های لعنت شده رو... تو هم اونجا حضور داشتی و حالا... حالا درست زمانی که بهم اطمینان داده بودی حواست به اون جونگ کوکی احمق لجباز هست دوباره....

چونه اش بیشتر از هر وقتی میلرزید و با آخرین کلماتی که بیان کرد، بغضش شکست و اشک های مرواریدی شکلش بود که روی گونه های رنگ گرفته اش سرازیر شد.

جونگ کوک بدون استثنا تنها شخصی بود برای جیمین که براش معنای خانواده رو میداد.

تمام گذشته، تمام بچگی،نوجوانی و جوانی رو کنار جونگ کوک میدید و این علاقه ی برادرانه ای که نسبت به هم داشتند برای افرادی که به اون ها حتی کمی نزدیک بودند هم کاملاً قابل توجه و جا افتاده بود.

جین از پشت صندلیش بلند شد و به سمت جیمینی که حالا پشتش رو به اون ها کرده بود و به آرومی اشک میریخت و این رو از لرزش ریز شونه هاش میشد فهمید، حرکت کرد.

پسر کوچک‌تر رو به آغوش کشید و به آرومی شروع کرد به توضیح دادن راجب اینکه به زودی جونگ کوک رو پیدا میکنند و اون را سالم به مسکو برمیگردونند کرد و همون حین گوشی تهیونگ بود که شروع کرد به زنگ خوردن.

تمام این چهار روز که دو پسر گم شده بودند و طی شرایطی که گم شده بودند و اون صدای لعنت شده ی شلیکی که آخرین چیزی بود که تمام اون افراد درون قایق از پشت اون همه مه شنیده بودن، باعث شده بود به زنده بودن اون دو پسر شک کنند چون محض رضای خدا هیچ نوع سرنخی ازشون پیدا نمیشد و شاید اگر اون شب اخطار نزدیکی افراد اِوان به لوکیشنی که قرار داشتند نمیرسید، افراد اصلی جونگ کوک اونقدر اون اطراف رو میگشتند تا فرمانده و پسر فرمانده‌اشون رو پیدا کنند و با هم ازون اقیانوس خارج بشن.

با این حال همه به خوبی به یاد داشتند که اونشب کانگ و ادوارد بدون اهمیت به اخطار ها، سرسختانه قصد ورود به اقیانوس رو داشتند و هیچ گونه اهمیتی به لو رفتن مأموریت یا مرگ قطعی که با رسیده افراد اِوان در انتظار همشون بود ، نمیدادند و فقط دیوید و افرادش بودند که جلوی اون دو پسر رو گرفتند و چنین اجازه ای بهشون ندادند.

Vous avez atteint le dernier des chapitres publiés.

⏰ Dernière mise à jour : 6 days ago ⏰

Ajoutez cette histoire à votre Bibliothèque pour être informé des nouveaux chapitres !

𝐂𝐑𝐔𝐄𝐋Où les histoires vivent. Découvrez maintenant