𝐏𝐚𝐫𝐭-𝟏𝟔

56 9 19
                                    

رول دست سازی که به سختی درستش کرده بود رو با تکه ای از هیزم های رو به روش که در حال سوختن بودند، روشن کرد...

هیچ ایده ای نداشت ساعت چنده و کجای دنیا قرار داره.

تنها چیزی که میتونست حدس بزنه این بود که ظهره!... اون هم به لطف خورشید درون آسمان .

طی چندسالی که دور تا دور دنیا مأموریت های مختلفی انجام داده بود، با استفاده از خورشید و تنه ی درختان بریده شده به راحتی میتونست ساعت و جهت جغرافیایی مورد نظرش رو حدس بزنه اما ذاتاً اونقدر بی‌حوصله بود که هیچ اهمیتی به ساعت و موقعیت جغرافیایی و این جهنمی که درونش گیر افتاده بود نده.

کلافگی و عصبانیت و خستگی بیش از اندازه تمام فضای اطرافش رو از بر گرفته بود.

با صدایی که برگ درخت ها بر اثر جا به جا شدن جونگ کوک ایجاد کردند، گردنش رو کج کرد و نگاهش رو به مرد دوخت... .

-آه فاک...

زمزمه ی جونگ کوک پر از درد بود!... و شاید فقط تهیونگ اونقدر به مرد مقابلش نفوذ پیدا کرده بود که متوجه ی حسش با بیان دو کلمه بشه.!

سریع تر از هر زمانی رولش رو رها کرد و با وجود گرفتی بدن و عضلاتش اهمیتی به خودش نداد و دور آتیش کوچکی که درست کرده بود چرخید تا به جونگ کوکی که به آرومی روی برگ های بزرگی که تهیونگ برای راحتیش زیرش انداخته بود، رسید.

-جونگ کوک صدای منو میشنوی؟... هی چشم هاتو باز کن

سرش رو با ملایمت روی رون پاهاش قرار داد و تنش رو با همون ملایمت تکون میداد تا به بهوش اومدن مرد سرعت ببخشه.

-کوک لطفاً

فقط زمزمه های نامفهوم از بین لب های خشک شده ی جونگ کوک خارج میشد و هر لحظه ای که از باز نشدن چشم های جونگ کوک می‌گذشت، باعث میشد تهیونگ دلش بخواد با صدای بلند گریه کنه .

ضعیف تر از هر زمان دیگه ای بود و احساس بی‌پناه بودن میکرد... .

هر لحظه ای که می‌گذشت تهیونگ بیشتر غرق افکار لعنت شده اش میشد و شاید این اولین باری بود که تا این حد با وجود بی‌هوش بودن جونگ کوک احساس بی‌پناه بودن میکرد... اون مرد برای اولین بار توی تمام زندگی فاکی تهیونگ بهش احساسات قوی ای رو داده بود که حالا تهیونگ حسش میکرد و متوجهش میشد.

-پناه... پناه...

چونه اش لرزید و به آرومی قطره اشکی از روی گونه اش سر خورد و روی لب جونگ کوک فرود اومد؛

تهیونگ همیشه طوری به نظر میرسید که مشخص باشه تا چه حد قوی و خود ساخته است!

اون هیچ کجای زندگیش خودش رو به چیزی وابسته نمیکرد تا درصدی درون کار هاش احساساتی خرج نکنه و تغییری در روندشون ایجاد نشه.

𝐂𝐑𝐔𝐄𝐋Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt